بازدید این صفحه: 4829 تاریخ انتشار: 1393/5/3 ساعت: 04:42:32
جستارى در وحي / علی بدیعی(پژوهشگر)
پاسخي به پرسش: قرآن کلام خدا يا پيامبر(ص)؟ / تلخيصى از كتاب «سفير حق و مرجع ما وحي» تأليف فقيه عاليقدر مرحوم آيت الله العظمى منتظري
موضوع: اندیشه نویسنده: دکتر علی بدیعی
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
جستارى در وحي
پاسخي به پرسش: قرآن کلام خدا يا پيامبر(ص)؟
تلخيصى از كتاب «سفير حق و مرجع ما وحي»
تأليف فقيه عاليقدر مرحوم آيت الله العظمى منتظري
علي بديعي (پژوهشگر)
اشاره :
قرآن مجيد، مهم ترين و قوي ترين متن دينى مسلمانان است كه از زمان نزول تا عصر حاضر مورد احترام و اعتماد خاصّ عموم مسلمانان و خواص اولياء بوده است و همين اهميت باعث پديد آمدن علوم گوناگونى در حوزه قرآن شده است. يكى از مسائلى كه از ابتدا مورد توجه متفكران و مفسران مسلمان قرار گرفته بحث الفاظ و معانى قرآنى است. پديده وحى همواره از مهم ترين و پررمزترين پديده ها در سنت هاى دينى است. در بحث از الفاظ قرآنى يك نظريه رايج در بين عموم مسلمانان و متفكران اين بوده كه الفاظ قرآن، عيناً و بر اساس وحى از جانب خداوند بر جان و قلب پيامبر اسلام نازل شده و ايشان نيز اين الفاظ را عيناً براى مردم بازگو مى كرده است. اما در سال هاى اخير نظريه هايي توسط برخى روشنفكران دينى مطرح شده كه الفاظ قرآنى از جانب خود پيامبر اسلام است و پيامبر اسلام تنها دريافت كننده معانى وحى است نه الفاظ آن به اين صورت خاصّ الفاظ عربي؛ به همين دليل است كه ويژگى هاى عصر بعثت در قرآن بازتاب يافته است. انتشار اين نظريّات باعث بحث ها و مجادلات قلمى فراوانى در فضاى انديشه شد و نقد هاى گوناگونى از طرف اصحاب قلم بر اين نظريه نگاشته شد؛ بر اين اساس فقيه متأله مرحوم آيت الله منتظرى نيز در پى تقاضاهاي مكرر شاگردان و علاقمندان ايشان، نقدى را بر مبناى مطالب حِكمى و عرفانى نوشتند. بعد از انتشار اين نقد، دكتر عبد الکريم سروش نامه ديگرى منتشر كرد و ضمن تجليل از مقام علمي و اخلاقي آيت الله منتظري، اشکالاتي را متوجه نقدهاي ايشان کردند که همين امر باعث نگاشتن نقد دوم ـ كه مفصل تر از نوشته اول است ـ از جانب فقيه متأله گرديد. اين دو پاسخ در كتابى به نام «سفير حق و مرجع ما وحي» گردآورى شده و سعى ما بر اين است كه تلخيصي از امّهات مطلب اول جهت آشنايى هر چه بيشتر با مطالب اين كتاب مهم و ارزشمند عرضه شود و مي تواند انگيزه اي براي مراجعه به کتاب مذکور باشد تا به گونه ا ي مفصل تر از پرسش و پاسخ هاي طرح شده کسب آگاهي گردد.
پاسخ اوّل
فقيه عاليقدر براى تحليل معناى وحي، ابتدا دو نكته را متذكر شده اند:
نكته اول ـ نظام هستى بر اساس ادلّه نقلى و عقلى و ادراك هاى خود انسان داراى سه مرحله است:
1ـ مرحله موجودات محسوس و طبيعى كه داراى مادّه و احكام آن مى باشند و با حواسّ پنج گانه ظاهرى انسان قابل درك مى باشند.
2ـ عالم مثال و مرحله موجودات خيالى و مثالى كه هر چند مادى نيستند ولى احكامى شبيه به احكام ماده دارند و با حسّ باطني مانند قوه حسّ مشترك و خيال ادراك مى شوند همچون صورت ذهنى اشياى جزيى كه از ما غائب هستند ولى صورتى از آنها در خزينه خيال ما وجود دارد، يا صورت شخص زيد يا بو و مزه فلان غذا يا اشياى جزيى كه در عالم خواب مشاهده مى كنيم كه همه اينها داراى تجرّد برزخى مي باشند. نكته قابل ذكر اين است كه ادراك در اين دو مرحله به صورت امور جزيى هستند.
3ـ مرحله موجودات عقلى كه امورى كلّى و عادى از ماده و احكام مادّه هستند و با قوه باطنى با نام هايى نظير عقل، روح و... قابل ادارك هستند.
موجودات اين سه مرحله، ذاتاً داراى ترتيب عينى و خارجى هستند، ادراك آنها نيز داراى همين ترتيب است و بين آنها تقدّم و تأخّر ذاتى وجود دارد. (از مرحله عقل به مرحله موجودات مادّي)
نكته دوم ـ علوم و معارف مربوط به شناخت مبدأ و معاد و مبادى عالى نظام هستي، امورى مجرّد از ماده اند و انسان تنها با عبور از عالم مادّه و در واقع نوعى تجرّد نفس مي تواند به اين علوم دست يابد، البته اين دست يابى نيز امرى تشكيكى و به حسب هر انسانى داراى شدت و ضعف مي باشد، اما طريقه دست يابى به اين معارف بر دو گونه است:
الف ـ روشى كه اكثر انسان ها در تحصيل علم و ادراك دارند روش علوم كسبى است كه انسان از روى اختيار و اراده و به واسطه انديشه و تفكّر به امرى پى مي برد. البته بايد توجه داشت كه فكر و انديشه، علت تامّه براى دسترسى به مطلوب علمى نيست بلكه زمينه ساز و به اصطلاح، علّت اِعدادى مي باشد و پيدا شدن علم و ادراك به سبب مبادى غيبى است كه در نهايت به حق تعالى و عالم قدس كه كاملاً منزه از ماده است مستند مي باشد.
ب كسانى كه داراى قوّه و نيروى ادراك قوى هستند، مي توانند بدون انديشيدن و البته به واسطه مواهب و عطاياى الهي، به هر چيزى پى ببرند. به اين نوع ادراك اصطلاحاً كشف مي گويند و اين كشف در معناى عام آن هم شامل وحى و هم الهام غيبي مي گردد.
مبدأ غيبى افاضه علوم
در هر دو روش گفته شده، افاضه كننده حقيقى علوم و معارف، مبدئى غيبى و غير بشرى است و جوشش علوم از بيرون به درون است؛ چنانكه مرحوم صدرا نيز به اين نكته اشاره كرده است:
«فتكليم الله عباده عبارة عن إفاضة العلوم على نفوسهم بوجوه متفاوتة كالوحى والإلهام و التعليم بواسطة الرسل و المعلّمين»، (الشواهد الربوبيه، مشهد5، شاهد اول، اشراق6). [سخن گفتن خداوند با بندگانش عبارت است از افاضه علوم و معارف بر نفوس ايشان به سه وجه متفاوت مانند وحي، الهام و تعليم به وسطه پيامبران و آموزگاران].
بايد توجه داشت كه تراوش علوم از بيرون به درون به معناى يكى بودن عطا كننده علم و دريافت كننده و اتحاد فاعل و قابل در يك رتبه نيست و اين اتحاد به اصطلاح اتحاد حقيقت و رقيقت و محاط و محيط است. اتحاد فاعل و قابل و يكى بودن آنها به يك رتبه مستلزم اجتماع نقيضيين است که محال مي باشد.
تفاوت جوهرى راه علوم كسبى و كشفى
تفاوت هايى بين اين دو طريقه کسب علم وجود دارد كه به قرار زير مي باشند:
1ـ در طريقه تفکر و انديشه، مسير حركت از پايين به بالا است، يعنى انسان از طريق درك محسوسات به عالم خيال و از آنجا به ادراك عقلى مي رسد و از محسوس جزيى به معقول كلى دست مي يابد. اما در طريقه كشف امر بر عكس است، انسان با شهود قلبى و عقلي، معناى غيبى را در عالم عقل ادراك مي كند و سپس همان معنا را در عالم خيال به صورتى متناسب با صورت خيالى خود مي يابد و پس از آن به صورتى محسوس، آن معنا را ادراك مي كند.
2ـ در طريقه تفكر و انديشه، متفكر در هنگام انديشه در حجاب انديشه خود غوطه ور است و از پس حجاب مفاهيم ذهنى خود حقيقت را جستجو مي كند بنابراين علوم را به انديشه اش استناد مي دهد؛ طبعاً خطا در اين راه امكان دارد چون فكر و مفاهيم ذهنى غير از حقيقتى است كه بايد آن را جستجو كرد، اما در روش كشف، حجابى بين شخص و حقيقت باقى نمي ماند. البته كشف بايد كشف راستين باشد نه تخيّل و گمان؛ در اين صورت خطا و لغزش در اين راه وجود ندارد زيرا در طريقه كشف، عين خارجى حقيقت در معرض شهود فرد قرار مى گيرد.
3ـ در روش تفكّر، اراده و اختيار انديشمند دخالت دارد ولى در روش كشف و شهود، اختيار و اراده هيچ دخالت و تأثيرى ندارند؛ القاى علوم و نمايات شدن عين حقيقت براى مُكاشِف بدون اختيار و اراده فرد است. به همين دليل فرد مكاشف، يافته هاى خود را به مبدأ غيبى كه حق تعالى يا امر پنهانى ديگري است مستند مي كند.
چنانچه در طريقه كشف، راه فكر و اراده و اختيار بازگردد و در مراحل خيال و مثال، صورت بندى معناى عقلى به اختيار انديشه متفكر باشد، اِسناد آن دريافت به خداوند و يا هر مبدأ غيبي، محلّ اشكال است. چرا كه در اين طريقه، قوام كشف و شهود به فناى فرد از خود و انديشه خود است و حقايق بدون دخالت انديشه فرد از عالم ربوبى به قلب سالك فرد مى ريزد. در اين باب برخي ارباب معرفت مى گويند: «إذا كان الحقّ هو المكلَّم عبده فى سرّه بارتفاع الوسائط كان الفهم يَستصحب كلامه فيكون عين الكلام منه عين الفهم منك لايَتأخّر؛ فإن تأخّر فليس هو كلام الله».(فتوحات مکيه، باب 366). يعنى هر آنچه بر پيامبر (ص) بدون وقفه و انديشه و تأمّل القاء مي گردد القاى آن و فهم و درك آن هر دو عين يكديگرند و يك حقيقت هستند؛ هر چند اين حقيقت به لحاظ نسبت خود با فاعل، كلام الهى و نسبت به قابل و نفس نبوي، به فهم و ادراك شناخته مى شود. اگر بين فهم و ادراك و كلام الهى جدايى افتد و پاى انديشه و فكر به ميان آيد و فهم نبيّ از كلام عقب بماند و پس از آن باشد، ديگر آن كلام، كلام الهى و وحى نيست بلكه كلام بشرى مي باشد.
شعاع نامتناهى قدرت وحى كننده
بايد گفت كه همان نيرويى كه حقيقت و معناى عقلى را همراه با كشف معنوى بر عقل پيامبر اكرم(ص) فرو مى فرستد قدرت آن را دارد كه همان معنا را با كشف صورى تنزل داده و در عالم خيال و مثال و حسّ نبيّ نيز فرو فرستد و در اين كار، احتياج به صورت بخشى معانى توسط پيامبر اكرم(ص) نمي باشد. آيا مي توان گفت كه قدرت پيامبر(ص) در صورت بخشى الفاظ، بيشتر از مبدأ غيبى است و مبدأ متعال از فرهنگ و زمانه مردمى كه وحى براى ايشان نازل شده است ناآگاه مي باشد؟!
مقام پيامبر(ص) فراتر از جبرئيل در قوس صعود
مطلبى كه گفته شد منافاتى با اين ندارد كه پيامبر اكرم (ص) به لحاظ معنوى و تكامل در قوس صعود، مقامى برتر از جبرئيل داشته باشد به حدّى كه جبرئيل به ايشان بگويد: اگر گامى بردارم مى سوزم؛ زيرا شخص مكاشف مي تواند به لحاظ حالات گوناگوني كه برايش به وجود مي آيد، قبض و بسط پيدا كند؛ همان نيروى غيبى كه قوس صعود را براى فرد مكاشف فراهم مى سازد مي تواند معناى عقلى را ماهرانه به سطح فهم همگان نزول دهد كه همان متن و مرتبه تنزل يافته در دسترس عموم مردم قرار گيرد.
نقش فاعل وحى و قابل آن
با نظر به اطلاق حق تعالى و نامتناهى بودن هستى او و از طرفى تقييد و تناهى شخص مكاشف، محوريت و نقش اساسى كه هر مكاشف و دريافت کننده وحى دارد، تنها نقش قابلى است نه نقش فاعلى و تأثيرگذار، يا اينكه هر دو نقش فاعلى و قابلى در يك رتبه باشند. از اينكه پيامبر(ص) كه دريافت كننده وحى است را كاملاً بشر بدانيم لازم نمي آيد كه كتاب الهى او را هم بشرى بدانيم. بايد توجه داشت معنا و صورت دريافتى در عالم عقل و خيال شخص مكاشف است كه او را غمگين يا مسرور مي كند نه اينکه شخص قابل، مؤثر در صورت گرى معناى وحى باشد كه در اين نقش، حالات نفسانى شخص نبيّ، تناسبى در دگرگونى اين صورت دهى داشته باشد.
شادمانى يا غمگينى طرفينى است كه از مشغله نفس سرچشمه مي گيرد و اين امر با فنايى كه در حال كشف تامّ و اتمّ نبوى بايد وجود داشته باشد، ناسازگار و متضاد است تا اين حالات نفسانى بتواند در رنگ دادن به حقيقت دريافت شده نقشى داشته باشند.
نكته ديگر اينكه؛ به صرف اينكه وحى امرى حادث باشد نمي توان بر اساس قاعده: « هر حادثى مسبوق به مادّه و مدّت است»، وحى را هم امرى مادّى و مدت دار دانست و در نتيجه امر وحى شده نيز با شرايط مادّي، مطابقت داشته باشد؛ چرا كه وحي كننده خداى قديم و ازلى است، هر چند تحقق و خارجيت آن علاوه بر وحي كننده، متوقف بر وجود گيرنده وحى است كه وجودش مسبوق به ماده و مدت ـ يعنى وجود آباء و اجداد ـ مي باشد، لكن وحى كه امرى الهى و مجرّد و القاء شده از بالا به پايين است هيچ گاه رنگ و بوى ماديّت به خود نمي گيرد.
تجرّد وحى و شرايط مادّي
درست است که وحى به لحاظ فرهنگ و زبان مردم و تابع آن نازل مي شود ولي اين تبعيت، تبعيت شكلى است نه تبعيت جوهري؛ اين تبعيت مانند تبعيت علم نسبت به معلوم است كه در عين اينكه علم به هر چيزى مطابق با آن است ولى ويژگي هاى معلوم ـ مانند جوهر يا عرض و ثابت يا متغير بودن معلوم ـ موجب نمي گردد كه لزوماً علم به آن هم مانند معلوم، جوهر يا عرض و ثابت يا متغير باشد، بنابراين هر چند فرهنگ و زبان خاصّ، محدوديت ويژه شكلى را براى وحى فراهم مي نمايد ولى اين محدوديت سبب نمي شود تا مفاد و محتواى وحى هم در تنگناى اين محدوديت گرفتار گردد.
از آنجا كه هدف غايى وحي، ارتقاى سطح بينش و تفكر عقلى افراد يك جامعه است، اگر وحى محدود به تنگناهاى شكلى باشد هيچ ارتقاى خاصّى براى افرادى كه در زمان نزول وحى حضور دارند، حاصل نمي شود، علاوه بر اين اگر اين چنين باشد، تأويل ـ كه عكس تنزيل و از ظاهر متن وحى به باطن و عمق معناى آن است ـ چگونه ممكن مي شود؟
خلاصه اينكه پيامبر اكرم (ص) در دريافت وحى و فضاى مواهب غيبى، قابل و متأثر است نه فاعل و مؤثر آن؛ اتحاد فاعل و قابل و يكى بودن اين دو در رتبه هم، محذور عقلى از حيث اجتماع نقيضين دارد نه محذوراخلاقى مانند اتصاف وحى به هوا و هوس پذيرنده وحى كه بتوان آن را با عصمت و مانند آن برطرف نمود.
خطاناپذيرى در حوزه وحى و رسالت نبي(ص)
قبلاً گفته شد، وحى به نبيّ از جنس علم حضورى است و علم حضورى اگر واقعاً كشف باشد نه اوهام و تخيّل، برعكس علم حصولى خطاناپذير است؛ اينكه در وحى كسى كه نبوتش به اثبات رسيده و مدعى است در امور اجتماعى و زمينى به او وحى شده است، احتمال خطا باشد معقول به نظر نمى رسد. اگر پيامبرى در موردى از منظر وحى و غيب سخن نگويد بلكه در امورى كه مربوط به حوزه رسالت و هدايت او نمى باشد، با ديد ظاهرى و بشرى سخنى بگويد، نظر برخى از بزرگان و عرفا اين است كه احتمال خطا در اين گونه امور ممكن است ولى بايد توجه داشت كه اين ديگر نامش وحى و الهام نيست. پيامبر و يا فرد معصوم اگر چيزى را از مدار غيب و وحى دريافت كند، خطا در آن راه ندارد چرا كه دانشى است كه از دانش هاى بشرى برتر و خطاناپذير است. در مورد دريافت علوم و معارف مربوط به اين جهان، اعتقاد ما اين است كه كسى كه اين توان را داشته باشد كه با اتصال به ماوراى طبيعت، علوم و معارف بلند دينى را دريافت كند، مي تواند علوم دنيوى را هم از آن منبع دريافت كند. بايد دانست بين اين دو دسته علوم و معارف كه منبع آن ماوراى طبيعت است مرزى وجود ندارد كه گفته شود پيامبر(ص) و معصوم(ع) تنها آنچه را كه مربوط به علوم و معارف الهى است از منبع الهى دريافت مي كنند. كسى كه استعداد كشف امور معنوى را دارا مي باشد ـ به اين دليل كه اين كشف برتر از كشف صورى است و از طرفى آنچه كه مربوط به جزئيّات امور عالم ماده است صورى مي باشد ـ به طريق اولى استعداد و توان كشف صورى را هم دارد، هر چند به واسطه اينكه وظيفه پيامبران باز كردن ديد ملكوتى مردم و رها كردن آنها از بند تعلّقات دنيوى است، بيان امور مربوط به اين جهان و آبادانى آن از سوى ايشان مناسبتى نداشته زيرا مردم عادى جامعه به لحاظ نگاه مادّى به اداره امور دنيايى خود مي پردازند.
تفاوت خطاى واقعى و خطا در برداشت
با توجه به مطالب گفته شده، خطاى واقعى در وحى حتى در موارد مربوط به اين جهان وجود ندارد بلكه خطا در برداشت مفسران وجود دارد؛ مثلاً در مورد هفت آسمان، مفسران گذشته بر اساس هيئت بطلميوسى آن را تفسير كرده ا ند كه امروزه بطلان اين هيئت به اثبات رسيده است؛ در اين موارد خطا، خطاى در برداشت و تفسير است نه خطاى واقعى در وحي. اينكه گفته مي شود كه براى دفع اين اشكالات بايد معنا از خدا و لفظ از پيامبر باشد، مفسده آن كمتر از مفسده نسبت خطا و اشتباه به وحى نيست.
در تضمين تطابق حقيقت با صورت اشكال ديگرى كه ممكن است بروز كند اين است كه چه ضمانتى هست كه آن معلوم حصولى و صورت و معناى ذهنى كه پس از حالت كشف و وحى در ذهن پيامبر(ص) وجود دارد و حاکى از كشف اوست با آن حقيقت و واقعيت كه با علم حضورى برايش معلوم گرديده مطابقت داشته ياشد و آيا پيامبر در بيان دريافت هاى خويش نيز عصمت دارد؟
مطلب ديگر اين است كه مراد از ضمانت، ضمانت در مقام ثبوت و نفس الامر و واقع است، يعنى در حقيقت سئوال از اين است كه علت و سبب مصون و معصوم بودن نبيّ از خطا چيست؟ يا اينكه ضمانت در مقام اثبات و علم و با نظر به آگاهى و اطلاع پيدا نمودن از عدم خطاى شخص مكاشف در حكايت خود از حقيقت كشف شده است؟ به عبارت ديگر آيا سؤال از علّت ضمانت است و يا دليل آن؟
اگر مراد، جستجو از علت ضمانت به حسب عالم ثبوت و واقع است، جواب آن بنابر اشاره هاى قبلى اين است كه همان مبدأ غيبى كه با كشف معنوى پرده از حقيقت برمي دارد، همان مبدأ فاعلى است كه مفهوم و صورتى مطابق بر آن حقيقت بر ذهن قابل، يعنى شخص مكاشف القاء مي نمايد و مفهوم و صورت ذهنى همان حقيقت كشف شده توسط مبدأ غيبى است كه در رجوع شخص مُكاشف به حالت عادى ضعيف شده و به علم حصولى و مفهوم و صورتى ذهنى تبديل مي شود. امّا اگر مراد، جستجو از دليل و آگاهى يافتن به عدم خطاى شخص مُكاشف در حكايت از حقيقت وحى شده بر او مي باشد، جواب آن اين است که به هر دليلى در خصوص عصمت شخص پيامبر(ص) يا معصوم(ع)، اقامه نموديم به همان دليل به عدم خطاى او در بيان حقيقت مكشوف پى مي بريم.
شواهدى از آيات قرآن و روايات
پس از تحليل اجمالى معناى وحي، به بررسى برخى از آيات قرآن و احاديثى در اين رابطه مي پردازيم.
هر كس با دقت به سبك آيات قرآن كريم بنگرد درمي يابد كه هم معناى قرآن كريم و هم الفاظ آن، وحى و از جانب خدا مي باشد و پيامبر(ص) نقشى جز وساطت در ابلاغ آيات الهى ندارد و چنين نيست که الفاظ قرآن ساخته ذهن آن حضرت باشد.
الف ـ برخى از آيات قرآن كريم
عدم اطلاق صرف معانى بر قرآن از جمله:
1ـ ( وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ): «و راستى كه اين [قرآن] وحى پروردگار جهانيان است. «روح الامين» آن را بر دلت نازل كرد، تا از [جمله] هشداردهندگان باشى به زبان عربى روشن...» (الشعراء /195ـ 192)؛ مراد از ضمير در « إِنَّهُ و بِهِ» قرآن است و «بِلِسَانٍ» هم متعلق به «نَزَلَ» است، يعنى قرآن قطعاً نازل شده از جانب ربّ العالمين است و روح الامين ـ جبرئيل ـ قرآن را به زبان عربى بر قلب تو ـ اى پيامبر ـ نازل كرده تا از بيم دهندگان باشي. كلمه قرآن، نام الفاظ خاصّه است كه متضمن معانى مخصوصه مي باشند نه خصوص معانى آنها بدون الفاظ.
در همين وزان و تأكيد آيات ديگرى هم هستند: (النحل، 102)، (يوسف، 2)، (الزمر، 28-27)، كه همگى دلالت دارند بر اين كه قرآن به الفاظ عربى از ناحيه پيامبر اكرم (ص) نيست بلكه نازل شده از غيب است.
2ـ (فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ) : « پس چون آن را برخوانديم [همانگونه] خواندن آن را دنبال كن.» (القيامة /18)؛ در اين آيه مخاطب در «فاتّبع» پيامبر اكرم(ص) است؛ اين آيه به خوبى دلالت دارد كه وحى و قرآن بر پيامبر اكرم خوانده شده است چرا که خواندن مربوط به الفاظ است نه معاني.
عدم اطلاق تلاوت بر حرف معانى قرآن از جمله:
3ـ (تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ) (آل عمران/ 108، الجاثية/6): «آن آيات الهى است كه به حق شايستگى بر تو، برشمرده مى خوانيم.» «تلاوت» خواندن پى در پى و شمرده است كه امرى به تفصيل درآمده مي باشد و از عالم عقل و عقل بسيط پيامبر(ص) به فضاى خيال و عالم مثال ايشان آمده و در آنجا به تفصيل، تلاوت شده است. قريب به همين برداشت را مى توان از آيه 30 سوره رعد نمود: (كَذٰلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِى أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ لِتَتْلُوَ عَلَيْهِمُ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ): « بدين گونه تو را در ميان امتى كه پيش از آن، امتهايى روزگار به سر بردند، فرستاديم تا آنچه را به تو وحى كرديم بر آنان بخوانى.» (الرعد/30).
4ـ (وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى) : « و از سر هوس سخن نمىگويد. اين سخن بجز وحيى كه وحى مىشود نيست. آن را [فرشته] شديد القوى به او فرا آموخت.» (النجم 5 ـ3)؛ اين آيات نيز تصريح بر اين دارد كه آنچه از پيامبر اكرم(ص) وحى مي شود در قالب الفاظى است كه خداوند به او القاء مي كند و جبرئيل نيز اين الفاظ را تعليم نموده و پيامبر هيچ نقشى در صورت بخشى الفاظ وحى نداشته است.
نسبت انزال قرآن به خداوند نه پيامبر اسلام (ص)
5ـ (وَ أُوحِىَ إِلىََّ هَذَا الْقُرْءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَ مَن بَلَغَ) (الأنعام/19): «در همين قرآن به من وحى شده است تا با آن شما و كسانى را كه به آنها رسد، بيم دهم.»
اسم اشاره ـ هذاـ نمودار اين است قرآني كه توسط پيامبر(ص) به مردم ابلاغ شده، همين قرآنى است كه از طرف خدا و بدون دخالت پيامبر(ص) در صورت گرى آن، بر ايشان وحى شده است.
6ـ (يَأَيهَُّا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ) (المائدة/67): «اى فرستاده آنچه را به تو از پروردگارت فرو فرستاده شده است برسان.». اين آيه نيز بر اين امر دلالت دارد كه پيامبر اسلام(ص) بايد همان چيزى را كه از طرف خداوند بر او وحى شده است به مردم ابلاغ كند نه آنچه را كه پيامبر (ص)، الفاظ آن را گفته باشد و در حدّ فهم مردم آن را پايين آورده است. آيات ديگرى نيز بر مدعاى ما دلالت دارند، اما به طور كلى آياتى كه در آن سخن از انزال قرآن شده است همگى در اين نكته اتفاق دارند كه پايين آوردن الفاظ و مطالب قرآن كريم به سطحى كه در خور فهم مردم باشد كار پيامبر اسلام نيست بلكه امرى غير اختيارى بوده و توسط مبدأ غيبى انجام مي گيرد؛ به همين دليل در قرآن آيه اي يافت نمي شود كه حتى اشاره کند به اينكه پيامبر(ص) مّولد و فاعل وحى قلمداد شده باشد و اگر الفاظ و قالب قرآن، عمل پيامبر (ص) باشد و با اين وجود ايشان آيات را براى مردم خوانده باشد، مستلزم آن است كه حضرت ايشان نعوذبالله دروغگو باشد چرا كه كار خود را به خدا نسبت داده است.
دلالت آياتى كه با كلمه «قُل» شروع مى شود.
آياتى كه با خطاب و امر «قُل» به پيامبر(ص) فرمان داده كه آنچه را به دنبال امر آمده است بگويد، دلالت دارد كه قالب و الفاظ آيات از سوى پيامبر(ص) نيست چرا كه بى معنا است پيامبر اسلام عبارت پردازى كرده باشد و در صدر آن تعبير به «قُل» نمايد؛ يا مثلاً در مورد حروف مقطعه كه هنوز رأى قاطع و جازمي در مورد آنها ابراز نشده است، اگر صورت آيات سخن مبدأ غيبى باشد مي توان آنها را رمزى بين پيامبر و آن مبدأ دانست، ولى در غير اين صورت چگونه مى توان اين حروف را توجيه كرد؟
ب: احاديث مربوطه
ما به دو مورد از احاديث نيز در اين زمينه اشاره مي كنيم:
1ـ حديثى منقول از امام رضا(ع) است كه در آن حضرت فرق بين رسول و نبى و امام را بيان مى دارد:
«أن الرسول الذى ينزل عليه جبرئيل فيراه و يسمع كلامه و ينزل عليه الوحى و ربما رأى فى منامه نحو رؤيا إبراهيم(ع) و النبى ربما سمع الكلام و ربما رأى الشخص و لم يسمع، و الإمام هو الذى يسمع الكلام و لا يرى الشخص.»، (الکافي 1: 176، ح2)، «رسول كسى است كه جبرئيل بر او فرود مي آيد و او جبرئيل را مي بيند و سخنش را مي شنود و جبرئيل بر او وحى مي آورد و چه بسا مانند حضرت ابراهيم در خواب خود مي بيند و نبيّ گاه سخن را مي شنود و گاه شخص ملك را مي بيند، و امام آن كسى است كه سخن را مي شنود ولى شخص (ملك) را نمى بيند». (قريب به همين مفاد است روايات اول، سوم و چهارم از همان منبع).
2ـ سوال حارث بن هشام از پيامبر اكرم (ص): «كيف يأتيك الوحي؟ فقال أحيانا مثل صلصلة الجرس و هو أشدّه عليّ فيفصم عنّى و قد وعيت عنه ما قال و أحياناً يتمثل لى الملك رجلاً فيکلّمنى فأعى ما يقول» :«وحى چگونه به سراغ شما مي آيد؟ ايشان جواب داد: گه گاه مانند آهنگ زنگ شتر، پس از آن از من جدا مي شود در حالى كه آنچه را وحي كننده گفته است از او حفظ كرده ام؛ و گهگاهى فرشته برايم در شكل و شمايل مردى ظاهر مى شود و با من سخن مي گويد، پس آنچه را كه مي گويد ضبط و حفظ مي كنم».
مجموعه اين آيات و روايات نشان دهنده اين است كه پيامبر اسلام (ص) نمي تواند قالب بخش معناى وحى شود بلكه همين الفاظ نيز از جانب همان مبدأ غيبى است. مولّد و فاعل دانستن پيامبر(ص) علاوه بر اينكه محذور عقلى اجتماع نقيضين را دارد محذور ديگرى دارد كه از علّو و قداست وحى مي كاهد و تعبّد به آن را ضعيف مي كند. پيامبر اسلام هر چند به مقام «قاب قوسين او ادني» رسيده ولى هرگز به مقام اطلاق حق تعالى و رتبه وجودى نامتناهى او نمي رسد. به همين دليل است كه هرگاه حضرت ايشان سخن مي گفت اصحاب در برخى موارد سؤال مي كردند كه آيا سخن خدا و وحى است و يا سخن خود شما؟ اگر معلوم مي شد سخن خدا و وحى است بى چون و چرا مي پذيرفتند و اگر سخن خود ايشان بود، ميدان را براى اظهار نظر و اجتهاد خودشان باز مي ديدند.
کد خبر: 1393534183
1393/5/3
|