مقصود از غلو در اینجا، طرح نوعی ادعای الوهیت یا صفات خدایی نسبت به امام علی (ع) است که از آن جمله نامیرایی است، ادعایی که از نظر امامان شیعه، نوعی انحراف و حتی کفر تلقی شده و بشدت با آن مخالفت شده است.
موضوع: اعتقادی
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرجع ما،
چکیده:
یکی از بحثهای مربوط به پیدایش جریان غلوّ این است که غالیان در عصر خلافت امام علی ـ علیهالسّلام ـ پدید آمدند. در این باره روایتی مشهور اما فاقد سند قابل اعتنا، حکایت از آن دارد که امام در برخورد با این جماعت، ابتدا آنان را توبه داده و وقتی دعوت به توبه را نپذیرفتند، همه را در آتش سوزاند! آنچه در این مقاله آمده است بررسی سندی و متنی روایاتی است که در این باره نقل شده است. در این مقاله نشان داده شده که چنین حکایتی به دلیل نداشتن سند درست، آشفتگی و اضطراب در متن، اختلاف نقل ها و نیز نامعقول بودن محتوای آن نادرست است. از طرف دیگر، این داستان در حاشیه داستان مجعولی است که در پیرامون عبدالله بن سبأ پدید آمده و این نیز خود دلیل دیگری بر بطلان آن است.
مقدمه
مدعای شگفتی به طور پراکنده در متون متقدم نقل شده و منبع خطایی شده است که به سهم خود سبب برآمدن یک تصور خلاف واقع در تاریخ غلو و غالیان شده است. حکایت چنین است که بر اساس شماری از نقلها در روزگار امام علی ـ علیهالسّلام ـ شماری از غالیان در مدائن ظاهر شدند. این گزارش که هدف از آن ارائه تصویری از شیعه بر پایه غلو و تأکید بر نقش غالیان در پایهگذاری تشیع است، دقیقا به خاطر همین انگیزه باطل، محل تردید و نیاز مند بررسی است. طبیعی است که این تردید می بایست از نقطه نظر تاریخی و با بکار گیری نوعی نقد تاریخی، مورد بررسی قرار گیرد. روشی که در اینجا ارائه شده بر اساس نقد سند و محتوا بوده و از این دو زاویه، تلاش شده است تا نشان داده شود گزارش مزبور هم به لحاظ سند و هم محتوا قابل قبول نیست.
مقصود از غلو در اینجا، طرح نوعی ادعای الوهیت یا صفات خدایی نسبت به امام علی (ع) است که از آن جمله نامیرایی است، ادعایی که از نظر امامان شیعه، نوعی انحراف و حتی کفر تلقی شده و بشدت با آن مخالفت شده است.
نخستین سخن از غلو در اسلام
از نظر قرآن مجید، مسیحیان اهل غلو در باره حضرت مسیح (ع) بوده و به صراحت از آنان خواسته شده است تا در دین خویش «غلو» نکنند. [نساء / 171] بنابرین میتوان پذیرفت که مسلمانان با این مفهوم آشنا بوده و از همان زمان به آنان هشدار داده شده تا از زیادهروی و افراط در باورهای خود، بالاتر از آنچه خداوند بیان کرده، پرهیز کنند.
بر اساس تعریف پیشین، اگر ادعای نامیرایی به عنوان یکی از صفات خدایی به کسی نسبت داده شود، نوعی ادعای غلو مطرح شده است. در این صورت باید گفت، خلیفه دوم، در وقت رحلت رسولالله (ص) جملهای غالیانه گفت و منکر رحلت رسول خدا (ص) در آن لحظه شده، مدعی گردید که او تنها پس از درگذشت همه اصحابش، از دنیا خواهد رفت. به نقل مصادر کهن وی گفت: ما مات رسولالله (ص)، و لا يموت، إنما هذه غشيۀ. (بلاذری،1996: 1/566) او نمرده و هرگز نمیمیرد، بلکه تنها حالت غش برو دست داده است. ابن سعد گفتۀ خلیفه را در وقت رحلت رسولالله (ص) چنین آورده است: قال عمر: و الله ما كان يقع في نفسي إلاّ ذاك و ليبعثنه الله فليقطعن أيدي رجال و أرجلهم.(ابن سعد،1990: 2 /206) نفس من کسی جز او را پذیرا نیست، و خداوند او را مبعوث خواهد کرد و او دستها و پاهای مردمان را قطع خواهد کرد.
تعبیر دیگری که از او نقل شده، چنین است: قال عمر نظنّ أن رسول الله ـ صلى الله عليه و [آله و] سلم ـ لايموت حتّى يفتح الأرض لوعد الله. (مقدسی : بیتا : 5/63) گمان ما این است که رسول خدا نخواهد مرد تا آنکه بر اساس وعده خداوند تمام زمین را فتح کند. همچنین وی با حرارت تمام میگفت: لا أسمعن أحداً یقول أنّ محمداً قدمات، و لکنه ُارسل الیه کما ُارسل الی موسی بن عمران فلبث عن قومه أربعین لیله و الله انی لارجوأن یقطع ایدی رجال و أرجلهم یزعمون أنه مات. (ابن سعد،1990: 2 /204)
این تعابیر اگر درست باشد ـ که به هر حال مضمونی از آن درست است ـ نوعی باور غالیانه در آن روزگار است. بنابر این نباید ادعا کرد که غلو پیش از روزگار امام علی ـ علیهالسلام ـ سابقه نداشته است. گفتنی است که در دو جای کتاب الفصول المختاره از فرقه محمدیه یاد شده که همین باور خلیفه دوم را نسبت به رسولالله (ص) مطرح کرده و به عنوان مصداق غلات از آنان یاد شده است. (مفید، 1360: 313،240)
تا آنجا که نویسنده تحقیق کرده است، بعد از این اظهار نظر خلیفه دوم، دیگر نشانی از غلو به معنای معمول آن در جامعه اسلامی عصر خلفا نداریم.
مدعای ما این است که درستی اینکه غلو به صورت یک موج فکری در میان بخشی از مردم در روزگار امام علی (ع) در عراق پدید آمده باشد، بعید مینماید. عجالتا آن چه به طور جدی از غلو میشناسیم مربوط به پس از نیمه نخست قرن اول و بیشتر در فاصله سالهای 66 هجری یعنی از قیام مختار به بعد است.
از نظر قرآن مجید، مسیحیان اهل غلو در باره حضرت مسیح (ع) بوده و به صراحت از آنان خواسته شده است تا در دین خویش «غلو» نکنند.
اما اینکه چرا غلو در عراق پدید آمد، حال چه در روزگار امام علی ـ علیهالسّلام ـ چه بعد از آن، میتوان مسأله را از آن جنبه که محیط عراق که محیطی با فرهنگ های متفاوت و کهن بود، تحلیل و تفسیر کرد. در این فرهنگ ها که بخشی از آنها فرهنگ یهودی، زرتشتی و مسیحی بود، انگارههای غلوگرایانه فراوان وجود داشت. بنابراین زمانی که اسلام وارد عراق شد، به طور طبیعی مسلمانان تحت تأثیر این قبیل مؤلفهها قرار گرفتند. به عبارت دیگر، اسلام در مدینه زمان رسولالله(ص)، با فرهنگ نیرومندی مواجه نبود، بلکه سطح علمی آن همان است که قرآن بیان کرده است و انحرافات یهود و نصارا ـ از جمله غلو آنان ـ را نشان داده است. در این دوره وجود یک فرهنگ بسیط در مدینه آن هم در فاصله ده سال نخست پس از هجرت و اینکه مرتب آیات الهی نازل شده و همه منتظر بودند ببینند خداوند چه آیهای میفرستد، راه را بر وجود اندیشههای منحرف در میان مسلمانان بست، اما عراق شرایط متفاوتی داشت و بستر مناسبی برای این جریان فکری بود.
ابن ابی الحدید در پاسخ این پرسش که چرا زمان رسولالله(ص)، با اینکه مردم اخبار غیبی از آن حضرت میشنیدند، در باره آن حضرت غلو نمیکردند، اما در باره امام علی ـ علیهالسّلام ـ غلو میکردند، این پاسخ را مطرح میکند که صحابه عقل و ایمان استوارتری داشتند. به نظر میرسد بیش از اینکه این سخن درست باشد، باید انگشت روی سادگی ذهنی صحابه و بسیط بودن آنان و در عین حال نظارت پیامبر (ص) در دوره حیات خود بر آنان گذاشت. او در ادامه به درستی میگوید: تفاوت میان غالیان عراق با عربهایی که معاصر رسولالله(ص) بودند، در این بود که این افراد عراقی و ساکن کوفه بودند و طینت عراق همیشه محل رشد گرایشهای انحرافی و فرقه ای عجیب و مذاهب تازه بوده است. مردمان این نواحی خود اهل فکر و دقت و نظریه و بحث در آراء و عقاید و شبهه طرح کردن درباره مذاهب بودند و در میان آنان در روزگار کسریها گرایش مانند مانوی و دیصانی و مزدکی وجود داشت. در حالی که نه طینت مردم حجاز مانند عراقیها بود و نه ذهن حجازی مانند ذهن عراقی. آنچه بر اذهان حجازی ها غلبه داشت، خشکی و تکبر و خشونت طبع بود. ساکنان مدینه و مکه و طائف نیز، طبعشان نزدیک به طبع بادیهنشینان اطراف بود و پیش از اسلام هیچ حکیم و فیلسوف و صاحب نظری وجود نداشت و نیز موقعیتی برای طرح شبهه و ارائه فرقهای بدعتگر در آن جا نبود.(ابن ابی الحدید، 7:1404 /51).
اکنون به این بحث بپردازیم که در ارتباط با پیدایش غلو در زمان امام علی ـ علیه السلام ـ چه اشارات یا تصریحات تاریخی وجود دارد؟
در این زمینه دو روایت وجود دارد:
روایت اول
الف: نخستین روایت این است که آن گروهى از غُلات در شهر مدائن با شنيدن خبر شهادت امام، از پذيرفتن خبر شهادت آن حضرت خوددارى كردند و به او نسبت الوهیت و جاودانگی و نامیرایی دادند.
در این روایت که ابن ابی الدنیا به واسطه شخصی به نام مجالد نقل کرده، شعبی به نقل از زَحْر بن قیس جُعفی آورده است که زَحر گوید: من با چهارصد نفر از سوی امام علی (ع) عازم مدائن شدم و در آنجا بودم که خبر کشته شدن علی بن ابی طالب (ع) به من رسید. در این وقت، عبدالله بن وهب سبائی دست به آسمان برده، با گفتن الله اکبر، اظهار کرده است که لایموت حتی یسوق العرب بعصاه. علی نمیمیرد تا آنکه عرب را با چوبدستیاش براند. (ابن ابی الدنیا،208،281:1990 ).
نقد روایت اول
در این باره این روایت چند نکته قابل تأمل وجود دارد:
نخستین مشکل سند این نقل است. راوی آن شعبی، فردی دشمن شیعه و از جمله کسانی است که به صراحت بر علیه آنان، که روافضشان خوانده، موضعگیری کرده [برای نمونه بنگرید: دمیری، 1/511، ابن عبدربه: 2/250] و بنابرین انگیزه کامل و جامعی برای جعل خبر علیه شیعه و انتساب آنان به افکار غالیانه دارد. بنابراین در این مورد نمیتوان به وی اعتماد کرد.
دوم آنکه زحر بن قیس گرچه زمان امام علی (ع) از امیران سپاه بود، لیکن بعدها به امویان پیوست و در کربلا از قاتلان امام حسین ـ علیهالسّلام ـ و اهل بیت او و از بدترین و بدنام ترین چهره های اشراف کوفه است. اشراف کوفه به طور غالب ضدشیعه و ضدعجم هستند [چنانکه در قیام کربلا و مختار این حقیقت هویدا بود] و جعل این قبیل مطالب از سوی آنان، به ویژه پس از ماجرای مختار در عراق، امری عادی است.
سوم آنکه این روایت به دلیل درآمیختن آن با ماجرای عبدالله بن سبا که در این نقل به عنوان عبدالله بن وهب سبائی ـ و در شکل دیگری از آن در همان منبع ابن السوداء ـ آمده، به ادامه بحث مراجعه فرمایید] کاملا مشکوک است. به عبارت دیگر، اگر آن چنان که مرحوم علامه عسکری ثابت کرده درست باشد که ـ چنین است ـ روایات مربوط به عبدالله بن سبا کاملا جعلی و ساختگی است، بنابرین، این نقل نیز باید ساختگی باشد. قالب کلی داستانهای ساخته شده در باره عبدالله بن سبا همگی ضد شیعه و ضد ایرانی و از اساس ساختگی است و در منابع به صورت پیوسته و به دنبال هم آمده است.
چهارم آنکه روایت کاملا رنگ ضد ایرانی دارد و این شاهدی بر جعل آن است. در واقع در این روایت قصد آن است که نسبت غلو به ایرانیان داده شود، این زمان اکثریت آنان حتی هنوز اسلام هم نیاورده بودند، چه رسد به آنکه غالی باشند. در واقع، غالیان، به زعم جاعل این نقل، خواستهاند وانمود کنند که قرار است علی بن ابیطالب (ع) بماند و عرب را از زمین بردارد. انگیزه جعل برای ایجاد دشمنی با ایرانیان در این نقل آشکار است.
پنجم آنکه چرا این نقل مهم آن هم با حضور چهارصد عراقی تنها از یک نفر نقل شده است؟ ظهور چنین گرایشی با این دامنه و عظمت ظاهری، نمیتواند تا این حد مورد بی توجهی مورخان قرار گرفته باشد و از سوی اخباریان کوفه مورد بیتوجهی واقع شده باشد.
روایت دوم
ب: کلینی، کشی و صدوق روایتی را درباره ارتداد و برخورد با مرتدین آوردهاند که صدوق این روایت را احتمالاً از کلینی نقل کرده است. روایت کافی چنین است: زمانی که امیر مؤمنان از اهل بصره در جنگ جمل فراغت یافت، هفتاد نفر از مردمان زط (یا کولیها) نزد وی آمده، بر او سلام کرده با زبان خود با آن حضرت سخن گفتند. حضرت پاسخ سلام آنان را داد. سپس فرمود: من چنان نیستم که شما اظهار کردید، من بنده مخلوق خداوند هستم. آنان نپذیرفتند و گفتند: تو همانا همو هستی. حضرت گفت: اگر نهی نشوید و از سخن خود باز نگردید و توبه نکنید، شما را خواهم کشت. آنان حاضر به توبه نشدند. حضرت دستور داد چاههایی حفر کردند. سپس پایین چاهها را به هم متصل کرد. آنگاه آنان را در آن چاهها ریخت و سر چاهها را بست. سپس در یکی از آنها که کسی داخلش نبود آتش روشن کرد. در این وقت دود داخل چاههای دیگر شده و همگی آنان مردند.
کشی روایت متفاوتی را در این باره نقل کرده است که آن هم در باره چاه کندن و آتش روشن کردن است، اما در مقدمات آن تفاوت ماهوی با نقل فوق دارد:
محمد بن حسن برانی و عثمان بن حامد و این دو از محمد بن یزداد از محمد بن حسین، از موسی بن بشار، از عبدالله بن شریک از پدرش نقل کرده است که همراه امام علی (ع) در خانه زنی از عنزه به نام ام عمرو بودیم که قنبر آمد و گفت: درب خانه ده نفر هستند که تصور میکنند تو پرورگار آنان هستی. حضرت فرمود: آنان را به داخل خانه بیاور. آمدند. حضرت فرمود: چه میگویید؟ گفتند: تو پروردگار ما هستی و کسی که ما را خلق کرده و روزی می دهد. حضرت فرمود: وای بر شما، چنین نکنید، من مخلوقی مانند شما هستم. آنان نپذیرفتند. حضرت دوباره تکرار کردند و از آنان خواستند توبه کنند، اما قبول نکردند. در این وقت حضرت به قنبر فرمودند: کارگران را بیاور. او ده نفر را آورد. حضرت فرمود تا زمین را حفر کرده و در آن آتش روشن کردند. آنگاه بار دیگر از آنان خواست توبه کنند، اما قبول نکردند. آن حضرت اول برخی را درون آتش انداخت و سپس بقیه را. سپس فرمود: (کشی، 308:1348).
إنّي إذا أبصرت شيئا منكرا
أوقدت ناري و دعوت قنبرا
من وقتی پدیده منکری را ببینم آتش را روشن کرده و قنبر را دعوت میکنم!
نقد روایت دوم
درباره این روایت نیز چند نکته را به عنوان محل تأمل و نقد باید توجه داشت:
اولا آنکه این نقل تنها در کافی همراه با سند است اما در من لایحضر بدون سند است و تنها در آغاز با جمله: قال ابوجعفر. شروع شده است. در کافی نیز سند آن مرسل است، زیرا در انتهای سند آمده است... عن رجل عن ابی عبدالله و ابی جعفر. همین روایت، بدون سند و قدری متفاوت در مناقب ابن شهر آشوب آمده و اشعاری هم از قول امام در باره آن، روایت شده است ( رک : ابن شهر آشوب،1379: 265/1؛ ونیز رک : مجلسی : 25/ 289). این همان شعری است که شهرت یافته که حضرت فرمود: وقتی منکری ببینم، آتشی روشن کرده و قنبر را صدا میکنم.
در باره این نقل باید گفت، چطور و چگونه چنین حکایت مهمی، باید تنها در یک روایت با سند مرسل (که همو میتواند منبع بقیه باشد، چون سایر نقلها، فاقد سند است) آمده باشد و در هیچ منبع معتبر شیعی دیگر و نیز منابع تاریخی و روایی اهل سنت حکایت نشده باشد؟ چطور عراق این زمان که حتی جزئیات اخبارش ضبط شده است، این ماجرای مهم را در حافظه تاریخی خود نگاه نداشته است؟ چگونه است که در کتاب الجمل شیخ مفید که تمام حکایات جنگ جمل آمده، این حکایت که درست پس از جنگ و در امتداد آن رخ داده و اهمیت هم دارد، نیامده است؟
دوم آنکه محتوای این نقل اشکالاتی دارد که باید درباره آن تأمل کرد. اینکه گروهی کولی ـ طوایفی با ریشه هندی با زندگی کوچ نشینی ـ در اطراف بصره که هنوز با اسلام آشنا نشدهاند، و برای اولین بار علی بن ابی طالب (ع) را دیدهاند، یکبار غالی شوند و از همه مرزها عبور کرده، مدعی الوهیت خلیفه مسلمانان شوند، امری بعید و در واقع غیر قابل قبول است. آدمی از خود نمیپرسد که آنان از امام علی (ع) چه دیدند که یکباره قائل به الوهیت او شدند؟ این زمانی است که تازه امام به بصره رسیده و همان وقت جنگ کرده و فاتح شده است. در حالی که پیش از آن پایش به بصره نرسیده بود.
در تمامی آنچه از امام علی (ع) در مآخذ معتبر نقل شده، نشانی از نقض ایشان نسبت به عقاید غالیان وجود ندارد، در حالی که امام، یکی از رویه های عمومیاش، نقد روشنگری و افکار انحرافی بود.
سومین نکته آنکه چنین حکایتی، آن هم با این یک نقل، و با سند مرسل و ضعیف نمی تواند در یک چنین امر مهمی قابل اعتنا و اعتماد باشد. به عبارت دیگر، روا نیست چنین حکم مهم شرعی که همانا آتش زدن یا با دود خفه کردن هفتاد نفر از ز ط ها، با چنین روایتی اثبات شود.
چهارم داستانی بودن این خبر است. تصور کنیم که امام مسلمین، هفتاد نفر کولی را به چه صورتی از میان بر می دارد. کند چاههای متعدد، وصل کردن آنها با یکدیگر، بستن سر آنها، آتش روشن کردن در یک چاه، و بعد رفتن دود به چاه های دیگر و خفه شدن این جماعت!
پنجمین نکته آنکه عذاب دادن به آتش نیز که در این نقل آمده خود محل بحث است. روایتی منسوب به پیامبر (ص) در منابع حدیثی آمده است که: لاتعذّبوا بعذاب الله. بر اساس همین روایت، برخی گفتهاند که در ماجرای مزبور، ابن عباس بر امام علی (ع) اعتراض کرد و گفت: اگر من بودم، آنان را با شمشیر می کشتم، زیرا رسول خدا (ص) فرمود: لا تعذّبوا بعذاب الله (طوسی: 7:1384 /281). و در جایی آمده که امام علی (ع) اشکال او را پذیرفته و از وی تعریف هم کردند (رک: ابن عساکر،73:1415/189؛ ابنکثیر ،8:1986/13). شگفت آنکه در نقل بالا آمده بود که امام آنان را با آتش نسوزاند، بلکه با دود خفه کرد! همه این موارد دلیل آن است که ماجرا مشکوک و بی اعتبار است.
ششمین نکته آنکه اختلاف میان همین چند نقل مربوط به این حکایت نیز خود نشانگر آن است که ماجرا محل تردید است. در مناقب ابن شهر آشوب در اساس بحثی از کندن چاه و دود نیست، بلکه تنها آمده است که قنبر یکی یکی آنها را آورده در آتش می انداخت! (ابن شهر آشوب، 1:1379/265).
در پایان دو نکته شایان توجه است:
الف: گفتهاند یکی از دلایل ظهور غلات در روزگار امام علی ـ علیه السلام ـ اخبار آن حضرت به رخدادهای آینده (ثقفی کوفی: 2:1353 / 681-680). یا به عبارت دیگر، مطالبی است که به طور معمول از آنها به عنوان ملاحم و فتن یاد میشود.
در این مورد نیز باید توجه داشت که این قبیل اخبار، به ندرت قابل تأیید بوده و معمولاً ساختگی است. بنابرین، اگر این مطالب بعدها ساخته شده باشد، دلیلی ندارد که باور کنیم اخبار غیبی سبب ظهور غلات در حیات امام علی ـ علیهالسّلام ـ شده است.
ب: نکته دیگری که عدم صحت وجود غالیان را در این دوره نشان میدهد این است که در تمامی آنچه از امام علی (ع) در مآخذ معتبر نقل شده، نشانی از نقض ایشان نسبت به عقاید غالیان وجود ندارد، در حالی که امام، یکی از رویه های عمومیاش، نقد روشنگری و افکار انحرافی بود. این مطلب را به روشنی میتوان از نهجالبلاغه دریافت.
در پایان تأکید بر این نکته حائز اهمیت است که بافتههای ابن ابی الحدید درباره عبد الله بن سبأ و پیدایش غلو، مبتنی بر نقلهای نادرستی است که از قرن دوم در این باره پدید آمده و بعدها طبری با درج آنها در کتابش، سبب رواج آنها شده است.
ابن ابی الحدید که سخت بر مطالب یاد شده طبری اعتماد کرده، هیچ نکته تازهای در باره پیدایش غلو در زمان امیرالمؤمنین به جز آنچه در باره ابن سباء است، ندارد (رک: ابن ابی الحدید، 1404 :5/120، 7).
نتیجهگیری
از آنچه گذشت، میتوان چنین نتیجه گرفت که این سخن که غالیان در زمان امام علی (ع) حضوری فعال داشتهاند، خبری مشهور اما بی اصل و داستانی مشکوک و فاقد دلیل است. آنچه در باره وجود غالیان میتوان گفت این است که تنها پس از حادثه کربلا و طی تحولات فکری عراق در دهههای پایانی قرن اول هجری و اوائل قرن دوم است. البته میتوان پذیرفت که مدائن به عنوان یکی از مراکز شیعی، افراطیانی را در خود جای داده بوده، و بسا غالیانی نیز در آنجا پدید آمدهاند، کما اینکه اشاراتی در این باره در منابع هست. (رک : خطیب بغدادی، 1417، 6/377) تردید نمیتوان کرد که از سالهای آغازین قرن دوم جریان غلو به عنوان یک موج فکری ـ سیاسی در درون جامعه عراق حضور داشته است.
منابع
1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404 ق.
2. ابن ابی الدنیا مقتل الامام امیرالمؤمنین، تحقیق محمد باقر محمودی، تهران، 1990 م.
3. ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع هاشمی بصری، طبقات الکبری، محمد عبدالقادر عطا، بیروت، درالکتب العلمیه، 1990
4. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب أل ابي طالب ، قم، انتشارات علامه، 1379ق.
5. ابن عبدربه، العقد الفرید، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1404
6. ابن عساکر شافعی، تاریخ دمشق، بیروت، دارالفکر، 1415 ق.
7. ابن كثير ابوالفداءاسماعیل بن عمر دمشقی، البدایۀ و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1986م
8. بلاذری احمد بن محمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف ، تصحیح سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1996م.
9. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417 ق.
10. دمیری، کمال الدین، حیاة الحیوان الکبری، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1424ق
11. صدوق، محمد بن بابويه قمي، من لایحضره الفقیه، قم، انتشارات اسلامی ، 1413ق.
12.طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، المبسوط فی فقه الامامیۀ، تهران، المکتبه المرتضویه، 1387ق.
13. قاضي ابوحنيفه نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام قاهره، دارالمعارف، 1385ق.
14. کشی محمد بن عمر، رجال، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد، 1348ش
15. ثقفی کوفی ابواسحاق، الغارات، تصحیح جلال الدین محدث، تهران، انجمن آثار ملي1353 ش
16. کلینی رازي ثقه الاسلام ، الکافی، تهران، دارالکتب اسلامیه، 1365ش.
17. مفید، محمد بن محمد بن نعمان بغدادي، الفصول المختاره، قم، کنگره شیخ مفید، 1371ش
18. مقدسی البدء و التاریخ، قاهره، مکتبۀ الثقافه الدینیه، بی تا.
20. منقری نصر بن مزاحم، وقعه صفین، تصحیح عبدالسلام هارون، قاهره، 1382ق.
منبع: مجله پژوهشهای تاریخی دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان،سال سوم، شماره چهارم، زمستان 1390