حضرت آیت الله جوادی آملی: در جريان سايه که در سوره مبارکه «فرقان» مانند «شمس» و سايه «شمس» مَثل ميزند که موجودات ديگر در سايه الهي هستند. ما معناي سايه را در تشکيلات دنيايي تا حدودي ميفهميم؛ امّا جهان سايه خداست، انسان را متحيّر ميکند
موضوع: اخبار
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه) به نقل از اسرا نیوز؛
سلوک الهی نام ویژه برنامه تلویزیونی است که در شبهای ماه مبارک رمضان، از شبکه چهار سیمای جمهوری اسلامی، پخش می گردد که متن و صوت کامل این جلسات اخلاقی و معرفتی تقدیم می گردد. همچنین با توجه به درخواست های مکرر کاربران گرامی و علاقمند و با توجه به بازپخش برنامه سلوک الهی سال 1392 و 1393 از ابتدای رمضال امسال، این جلسات نیز از بخش در محضر استاد قابل دسترس کاربران می باشد.
سلوک الهی: جلسه چهارم، رمضان 1436
دانلود صوت جلسه
قرب الهی، راه رسيدن عبدِ سالک به مقام ناز در مناجات
ورود به وادی حيرت پس از مرحله ناز و نياز
چگونگی حيرت فقهاء در مسائل فقهی
تبيين مقاطع حيرتِ حکماء در علوم عقلی
عوامل حيرت انسانِ سالک در عرفان
سايهٴ خدا بودنِ جهان، يکی از عوامل حيرت در عرفان
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
بحثهاي قبلي سلوک الهي، ما را به وادي «حيرت» رساند. قبلاً سخن از جمع بين ناز و نياز بود، دعاهاي اهل بيت(عليهم السلام) گاهي مربوط به نياز است که «عُبَيْدُکَ بِفِنَائِکَ مِسْکِينُکَ بِفِنَائِک»[1] و مانند آن مطرح است.
قرب الهی، راه رسيدن عبد سالک به مقام ناز در مناجات
گاهي مربوط به ناز است که در دعاي «افتتاح» آمده است: «مُدِلًّا عَلَيْکَ»؛[2] يعني اِدلال کنم، دَلال کنم، غَنج و ناز کنم، در مناجات شعبانيه هم آمده است: «الهِي انْ اخَذْتَنِي بِجُرْمِي اخَذْتُکَ بِعَفْوِک»؛[3] اگر مؤاخذه کني که چرا گناه کردي، من هم مؤاخذه ميکنم که تو چرا نبخشيدي؟! و مستحضر هستيد اين دَلال به زبان خود خداست; زيرا هر انساني به اين مقام نميرسد که با خدا دَلال کند؛ يک، وقتي به قُرب الهي بار يافت، مشمول قُرب نوافل ميشود؛ دو، وقتي مشمول قُرب نوافل شد، خدا در مقام فعل که فصل سوم است نه مقام ذات و نه مقام اوصاف ذاتي، مقام فعل که فصل سوم است که «منطقة الفراغ» عرفان است، آنجا خداي سبحان ميفرمايد: «لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»[4] من زبان او هستم! پس اگر در مناجات شعبانيه، عبدِ سالکِ، سلوک الهي ميگويد: اگر تو مؤاخذه کردي که چرا گناه کردي، من هم مؤاخذه ميکنم که تو چرا نبخشيدي «وَ انْ اخَذْتَنِي بِذُنُوبِي اخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِک»؟![5] اين به زبان الهي است، نه زبان خود شخص!
ورود به وادی حيرت پس از مرحله ناز و نياز
اين مراحل در جلسه قبل به عرضتان رسيد، اينکه انسان با جمع ناز و نياز وارد حيرت ميشود که اين چه خدايي است که گاهي ما در آستان او ميگوييم: «إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ فَکَيْفَ لَا أَکُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي»[6] من در نيازمندي خود حتي نيازمندم و نميتوانم مالک اين نيازمندي خود باشم، چه رسد به شئون ديگر! کسي که «عُبَيْدُکَ» است، «فَقِيرُک»[7] است، «ذَليِلُک» است، «مُسْتَجِيرُک»[8] است، «مُسْتَکِينک» است، «اللَّائِذُ بِک»[9] است اين چيزي ندارد، آن وقت چگونه چنين کسي که فقير محض است، ميتواند ناز کند؟ وارد حيرت ميشود.
چگونگی حيرت فقهاء در مسائل فقهی
در جريان حيرت، در هر رشتهاي حيرت است. فقهاي بزرگوار(رضوان الله عليهم) گاهي در مسايل فقهي متحيّر هستند و فتوا نميدهند، بلکه احتياط ميکنند؛ آنجا که يک فقيه احتياط ميکند؛ يعني من به مقصد و فتواي علمي نرسيدم، من خودم هم ميتوانم احتياط کنم و مقلّدين من هم ميتوانند احتياط بکنند؛ در اينگونه از موارد مقلّد ميتواند به فتواي ديگري مراجعه کند، زيرا در اين مسئله مرجع او فتوا ندارد؛ يعني آنجا که احتياط ميکند، نه فتوا به احتياط بدهد، بلکه فتواي احتياطي دارد، يعني آنجا من فتوا ندارم؛ اين يک حيرت فقهي است که مشابه اين در اصول و در رشتههاي فنون و علوم ديگر فراوان هست.
تبيين مقاطع حيرتِ حکماء در علوم عقلی
امّا در علوم عقلي، حيرت گاهي در اثر دشواري و پيچيدگي مطلب است، در فلسفه دو مقطع، دو گذرگاه سخت و گذرگاه حيرت است که با ابهام و پيچيدگي همراه است: يکي اينکه آن معلوم در اثر ضعف آن به چنگ ذهن نيايد و ديگر اينکه آن معلوم در اثر قدرت آن به دست عقل نرسد؛ پس اين دو مرحله از دسترس عقل بيرون است: يکي از بس ضعيف است، عقل نميتواند آن را به خوبي مهار کند و دومي از بس قوي است، در حيطه ادراک عقل درنميآيد؛ آنکه از بس ضعيف است و در قلمرو ادراک نميآيد، مثل زمان است که فَرّار هست. اگر ذهن بخواهد موجودي که ذاتاً فرّار است را جمع کند، نمیتواند؛ زيرا ذهن چيزي را ادراک ميکند که در فضاي او ثابت باشد و زمان و امثال زمان که ذاتاً فرّار هستند به چنگ ذهن نميآيند، به زحمت ذهن مسئله زمان را درک ميکند و از آن هم ضعيفتر، رقيقتر و حيرتانگيزتر مسئله هيولا و ماده اولیٰ است که صِرف قوّه و تقريباً مرز بين عدم و وجود است; يعني قوّهٴ شيء است نه خود شيء باشد؛ البته «قوّة الشيء» است که «قوّة الشيء» هم شيء خواهد بود. ادراک هيولا و ادراک زمان براي ذهن بسيار سخت است، زيرا از بس اين مُدرَک ضعيف است! ادراک ذات اقدس الهي براي ذهن و عقل بسيار سخت است، چون آن به ذهن نخواهد آمد، نامتناهي را که نميشود درک کرد! فلسفه در حيرت حوزههاي آن مشخص است.
عوامل حيرت انسانِ سالک در عرفان
امّا عرفان صدر و ساقه آن حيرت است؛ زيرا در عرفان حقيقت نامتناهي به نام ذات اقدس الهي است و ماسواي او گاهي به صورت سايه هستند و گاهي به صورت مرآتيه که اگر در اين جلسه فرق اين دو بازگو نشد، ممکن است ـ انشاءالله ـ به جلسه بعد موکول شود.
سايهٴ خدا بودنِ جهان، يکی از عوامل حيرت در عرفان
در جريان سايه که در سوره مبارکه «فرقان»[10] مانند «شمس» و سايه «شمس» مَثل ميزند که موجودات ديگر در سايه الهي هستند. ما معناي سايه را در تشکيلات دنيايي تا حدودي ميفهميم؛ امّا جهان سايه خداست، انسان را متحيّر ميکند و نميفهمد; زيرا در سايه قرار گرفتن بايد چند اصل احراز شود: اولاً آن نور بايد محدود باشد، چون نور اگر نامتناهي بود، سايه ندارد؛ نور «شمس»، چون محدود است، فقط جايي را روشن ميکند که مقابل اوست، پس داشتن نورِ محدود، اوّلين شرط است. دوم اينکه شاخصي داشته باشيم و اين شاخص دو چهره داشته باشد و يک چهره حجاب ديگري باشد و رقيق نباشد و مثل يک درخت، مثل يک انسان و مثل يک تخته و سنگ اين نور نفوذ نکند، اينها موجودي هستند که دو چهره و دو سَمت و سوي دارند که سوي اول حجاب سوي دوم است. اگر يک درختي يا شاخصي در برابر آفتاب قرار بگيرد، نور آفتاب نفوذ نميکند، پس اوّلين شرط نور است، دوم محدود بودن آن نور است، سوم داشتن شاخص دو چهرهاي است که يک چهره، حاجب چهره ديگر باشد، چهارم آن است که وقتي اين شاخص دو چهره داشت و نور نفوذ نکرد، اين سايه پيدا ميشود؛ اگر چيزي نباشد، يعنی هوايي نباشد، فضايي نباشد و زميني نباشد ما سايهاي نداريم، اين سايه روي چه چيزي ميافتد؟ اگر بخواهد سايه محقّق شود، حتماً بايد فضايي، جِرم و جسمي باشد که سايهٴ اين شاخص مشخص شود و بر او بتابد؛ در عدمِ محض سايه نيست، پس اين چند امر جزء مقوّمات تحقّق سايه هستند. اگر ذات اقدس الهي ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[11] است که هست و جهان سايه اوست، چون اين نور نامتناهي است و همه جهات را روشن ميکند، پس پيدايش سايه فرض ندارد و اگر ما آفتابي ميداشتيم که هشت جهت را يا شش جهت را روشن ميکرد، ديگر سايه نداشتيم؛ ثانياً اگر سايه باشد بايد چيزي باشد که سايه روي آن بيفتد، آنکه خودش روشن است و آنجا را هم که نور گرفته است، اگر اين شاخص دو طرف آن را را نور بگيرد، جا براي سايه نيست، آن بستري را که سايه ميخواهد روي آن بستر بيفتد را هم اگر نور پُر کند، جا براي وقوع سايه اين شاخص نيست. اگر ما چوبي نصب کرديم و نوري داشتيم که همه جهات اين چوب را روشن کرد، سايه نيست. اگر نوري داشتيم که يک طرف و طرف ديگر آن شاخص را روشن کرد و آنطرف ديگر که سايه است بخواهد بيفتد روي چيزی، اگر آن چيز ديگر را شمسي باشد که روشن کند، ديگر جا براي سايه نيست، براي اينکه ما چيزي به عنوان سايه نداريم! اين دقيقترين راهي است که قرآن کريم در سوره مبارکه «فرقان» به ما خواست بفهماند و انسان سالک متحيّر ميشود که سايهاي در کار نيست! اين است که اينجا جاي «صَمْت»، سکوت و حيرت است، «رَبِّ زِدنِی فِيکَ تَحَيُّراً»[12] که ـ انشاءالله ـ اميدوار هستيم فرق بين سايه و صورت مرآتيه در جلسه بعد مشخص شود تا ببينيم سالک سلوک الهي چه چيزي ميبيند و در کجا نياز ميوَرزد و در کجا ناز ميکند؟
«و الحمد لله رب العالمين غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج2، ص143.
[2]. تهذيب الاحکام, ج3, ص109.
[3]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج3، ص297.
[4]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص352؛ «إِذاً سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا...».
[5]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج3، ص297.
[6]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ القدية)، ج1، ص348؛ بحارالانوار، ج95، ص225.
[7]. الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج2، ص143.
[8]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص373.
[9]. تهذيب الاحکام، ج6، ص61.
[10]. سوره فرقان, آيه45؛ ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی رَبِّکَ کَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً﴾.
[11]. سوره نور, آيه35.
[12]. اسرار الحکم، ص574.