حضرت آیتالله جوادی آملی در درس تفسیر خود بیان کرد: در برخی از آیات قرآن کریم گاهی کتاب به همراه میزان آمده است که به نظر میرسد منظور از میزان ثقل دوم ثقلین پیامبران است یعنی همان سنت پیامبر صاحب کتاب. بنابراین ثقلین اختصاصی به شریعت پیامبر گرامی اسلام (ص) ندارد چرا که همه پیامبرانی که کتابی آوردهاند آن کتاب را با سیره و سنت خود تفسیر کردهاند از همین روست که نمیشود انجیل را از عیسی جدا کرد، تورات را از موسی جدا کرد، صحف را از ابراهیم جدا کرد.
موضوع: دروس
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛ حضرت آیتالله جوادی آملی در سلسله جلسات درس تفسیر خود در تفسیر آیات 16 تا 18 سوره «شوری» روز سه شنبه 12 خرداد، بیان کرد: آنهایی که درباره خدا چه درباره معرفت شناسی خداوند چه درباره توحید خداوند، چه درباره انزال کتاب و رسول خداوند و چه درباره مرجعیت خداوند یعنی معاد محاجه میکنند بعد از اینکه فطرت از طرفی و عقل از طرف دیگر و موطن اخذ میثاق از طرف سوم بر خلاف سخن آنان فتوا میدهد «وَالَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ عِندَ رَبِّهِمْ» حجت آنها فرو ریخته و ریزش کرده است «حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ» و معنای اینکه حجت آنها داحض است به معنای پیشنهاد ترک گفتگو و ترک مخاصمه نیست یعنی در مقام احتجاج حرفهای اینها سودمند نیست لکن روابط اجتماعی و سیاسی وجود دارد و مادامی که اینها به امنیت خللی نرساند نظام اسلامی با اینها کاری ندارد و اگر به امنیت آسیب برسانند و جنگ بدر و مانند آن را بخواهند تحمیل کنند وظیفه مسلمانان جهاد است ولی نظر نهایی در معاد روشن میشود که فرمود «وَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ»
وی ادامه داد: کار رسمی که قرآن کریم درباره مشرکان انجام داد در فصول متعددی است که عصاره آنها در 5 فصل خلاصه میشود، خداوند در این فصول به این پرداخته است که چگونه حجتهای مشرکان داحضه و فرو ریخته است یعنی خداوند سبحان حرفهای آنها را تبیین کرد و استدلال کرد که حرفهای آنها فرو ریخته است. فصل اول اختصاص به معرفت شناسی اینها دارد که معیار معرفت شناسیشان چیست، فصل دوم درباره خداشناسی و توحید الهی است که قرآن کریم حرفهای آنها را نقل و نقد کرد، خداوند در فصل سوم حرفهای اینها را که درباره وحی و نبوت و پیامبر شناسی بود نقل و نقد کرد، فصل چهارم نیز مربوط به معاد شناسی است که خداوند حرفهای آنها را رد کرد و فصل پنجم به مساله روابط اجتماعی و امثال آن اختصاص دارد که باز هم قرآن کریم بعد از اینکه حرفهایشان را نقل کرد رد کرد. سخنان قرآن کریم در هر فصل را سابقاً ذکر و تحلیل کردیم.
این مفسر قرآن کریم عنوان کرد: در فصل اول بیان شد که معیار قبول و نکول توده مردم تصدیق و تکذیب نیاکان آنها بود اما محققان و پژوهشگران آنها بین تکوین و تشریع خلط کرده بودند و میگفتند که چون خداوند از کار ما با خبر است و چون او قدرت دارد و میتواند جلوی ما را بگیرد و پس چون جلوی ما را نگرفته است او به کار ما راضی است. خداوند در پاسخ به این سخن بیان کرد که درست است که خداوند قدرت دارد ولی او انسان را در روی زمین برای کسب کمال و رسیدن به کمال آزاد گذاشته است و به او دستور داده است کار نیک انجام دهد لذا اینگونه نیست که خداوند اگر چه از همه شرور و ظلمهای عالم با خبر است به آنها راضی باشد. از همین روست که حجت آنها داحض است. درباره توحید و فصل دوم مشرکان که بتها را به عنوان شفیع و مقرب به دلیل عدم دسترسی به خداوند میپرستیدند بعد از بیان سخنان آنها بیان کرد که آنچه که محبوب و رب شماست از شما به شما نزدیک تر است و از همه به شما مهربان تر، رئوف تر، قدیر تر و ... میباشد و برای کار خو نیز نیاز به واسطهای مانند بتها ندارد. در فصل سوم یعنی وحی و نبوت، مشرکان میگفتند که پیامبر باید فرشته باشد که قرآن کریم بیان کرد که اگر فرشته باشد کسی به حرفهای اوگوش نمیدهد، پیامبر باید اسوه باشد و اسوه نمیتواند از جنس دیگری باشد در ادامه خداوند به ضرورت وحی و نبوت در این فصل اشاره کرد که چون خداوند خالق است و انسان را به جهان آورده است پس برای پروراندن آن نیز باید کاری کند و انسان را راهنمایی کند که این از طریق وحی است. بعد مشرکان عنوان کردند که اگر قرار است کسی پیامبر باشد باید فلان سرمایه دار مکه پیامبر باشد که خداوند بعد از نقل این سخن آن را رد کرد و فرمود که معیار فضیلت توانگری و تهیدستی نیست بلکه معیار عقل و درایت و قداست نفس است. در فصل چهارم که مساله معاد بود آنها خیال میکرد که مردن پایان راه است که خداوند با بیان اینکه خلقت حق است و هدفدار است و اگر انسان با مردن بپوسد لازمهاش این است که خداوند کار لغو و بی هدف کرده باشد در حالی که کار بی هدف، یاوه و باطل است و ذات اقدس اله منزه از یاوه و باطل است پس قطعا عالم هدف دارد. در نهایت خداوند همهی 5 فصل را نقل و رد کرد.
وی اضافه کرد: مطلب دیگر در خصوص این فصول پنج گانه این است که این فصول اختصاصی به نبوت خاصه ندارد بلکه به دلیل آیه 25 سوره حدید است که میفرماید «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» ما به همه انبیاء کتاب و میزان دادیم، میزان معرفت شناسی، میزان توحید شناسی، میزان پیامبر شناسی، میزان معاد شناسی و میزان اخلاق و اعمال نیز دادیم. گاهی کتاب در قرآن به تنهایی آمده است و گاهی با میزان ذکر شده است مانند آیه 17 سوره شوری که فرمود «اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتَابَ به الحقّ وَالْمِيزَانَ». گاهی منظور از میزان آن نبوت، وحی، عصمت و سیره آن پیامبر و امامی میباشد که همتای قرآن کریم است که در این صورت ثلقین است. ثلقین برای همه پیامبران وجود دارد یک ثقل کتاب است و ثقل دیگر سنت آن پیامبر است. بنابراین این ثقلین اختصاصی به شریعت پیامبر گرامی اسلام (ص) ندارد. چرا که پیامبر که آن کتاب را آورد با سیره و سنت خود آن کتاب را تفسیر میکند مگر میشود انجیل را از عیسی جدا کرد، تورات را از موسی جدا کرد، صحف را از ابراهیم جدا کرد! از همین روست که هیچ وقت کتاب به تنهایی یا سنت به تنهای کافی نیست. کتاب نیاز به تفسیر دارد که باید با سنت تفسیر شود و اینطور نیست که هر کسی بتواند کتاب را در دست بگیرد و بگوید کتاب به تنهایی برای من کفایت میکند و از نزد خود آن را تفسیر کند. گاهی نیز میزان عقل برهانی است که در برخی از آیات به آن اشاره شده است.
آیت الله جوادی بیان کرد: همانطور که بارها بیان شد وقتی خداوند از «بالحق» استفاده میکند منظور این است که گوهر و ذات و به طور کلی اساس خلقت و کتاب حق است نه اینکه همراه حق یا در صحابت حق باشد. وقتی که گوهر چیزی حق باشد یعنی هدفدار است. قرآن کریم و عالم هدفدار هستند پس حقاند و چون حق هستند باطل پذیر نیستند. آنچه هدف دارد عالم است و اینطور نیست که کار خداوند هدف دار باشد چون اگر چه هدف نداشتن در غیر خدا نقص است اما در مورد خداوند هدف داشتن نقص است چرا که خداوند دارای دو صفت غنی محض و حکمت صرف است. او چون حکیم است تمام کارهای او هدفمند است و چون غنی محض است و چون هدف به فعل بر میگردد او هیچ کاری را برای تحقق یا رسیدن به چیزی انجام نمیدهد یعنی فعل او واسطه بین فاعل و کمال نیست چرا که اگر این طور باشد معلوم میشود که ناقص است. خداوند چون غنی محض است محال است که با فعل بخواهد به کمال برسد، بنابراین او هرگز کاری نمیکند که با آن کار به چیزی برسد اما چون او حکیم محض است بدون تردید همه کارهای او هدف دار است. اما این هدف برای مخلوق است نه برای خالق. یعنی اگر بیان شده است که خلقت نیست مگر برای عبادت به این معناست که هدف مخلوقات چیزی جز عبادت نیست نه اینکه هدف خداوند از خلقت بندگان عبادت او باشد چرا که او هیچ نیازی به عبادت بندگان خود ندارد. به هر حال او چون مقصد است هیچ کاری را برای رسیدن به مقصد انجام نمیدهد.