صفحه اول  اخبار اندیشه آخرین استفتائات آثار فقهی مرجع استخاره تماس با ما درباره ما
مرجع ما پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه http://marjaema.com
مطالب مهم
تبلیغات
اخبار
اوقات شرعی
اخبار حوزه و دانشگاه
» تأکید نماینده مجلس بر اجرای قوانین حوزه زنان
» گزارش تصویری از مراسم عزاداری و سوگواری شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
» پیکر آیت الله موسوی اردبیلی در حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد
» بیانیه حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پی حکم اخیر شیخ الازهر: کشتار غیر مسلمین در هر کجای دنیا شدیداً محکوم است
صفحه اول  >> اخبار >>
مرجع ما | برخی سروده های عاشورایی در زبان فارسی و عربی / سیلمان محمودی
بازدید این صفحه: 4412          تاریخ انتشار: 1393/9/6 ساعت: 01:44:41
برخی سروده های عاشورایی در زبان فارسی و عربی / سیلمان محمودی

از زماني که عاشورا رخ داده و بني اميه در پي آن بودند که جريان کربلا را عادي و جنايت خويش را به حق جلوه دهند و يا کاري کنند که اين مصيبت به فراموشي سپرده شود، اما روز به روز فروغ نور امام حسين(ع) زيادتر شد.

موضوع: دیدگاه

 

به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛


يکم: در زبان تازي

از زماني که عاشورا رخ داده و بني اميه در پي آن بودند که جريان کربلا را عادي و جنايت خويش را به حق جلوه دهند و يا کاري کنند که اين مصيبت به فراموشي سپرده شود، اما روز به روز فروغ نور امام حسين(ع) زيادتر شد. به جز تاريخنگاري اصيل، يکي از عوامل مهمي که مي تواند جريان کربلا را زنده نگه دارد و پيام آور ارزش هاي آن باشد، زبان شعر است؛ چون زبان شعر بالاترين زبان براي سخنوري و گويايي و ماندگاري است و يکي از عوامل مهمي که توانست در ابتدا عاشورا زنده نگه داشته و يزيديان و دروغگويان را رسوا کند همين شعر بوده و هست و حتي برخي از آنان جان خود را براي بيان بزرگي اهل بيت و امام حسين(ع) دادند. شعر عاشورايي از همان روز اول بوده و خيلي از شهيدان، خود، جز اولينها در شعر و پيام عاشورايي بوده اند و آنچنان شعرها و رجزهايي در ميدان کربلا و جنگ خوانده اند که بر تارک تاريخ مي درخشند. حضرت عباس(ع) در نبرد دلاورانه خود چه نيکو و عالي مي سرايد:

واللّه ان قطعتموا یمیني        انی احامی ابداً عن دیني

عن امام صادق یقین              نجل النبی الطاهر الامین  

یا نفس لاتخشی من الکفار   و ابشری برحمة الجبار

 خود امام حسين(ع) در هر موقعيتي که پيش مي آيد پيام دين و انسانيت را با زبان شعر مي رساند.

 فان تکن الدّنیا تعدّ نفیسة             فانّ ثواب اللّه أعلا و أنبل

اگر دنيا چيز گرانبهايي به حساب آيد، همانا ثواب خدا برتر و ارزشمندتر است.

وإن تکن الأبدان للموت أنشئت           فقتل امرء بالسّیف في اللّه أفضل

و اگر بدنها براي مرگ پديد آمده اند، پس شهادت در راه خدا برتر است.

وإن تکن الأرزاق قسما مقدّرا    فقلّة حرص المرء في السعي أجمل

و اگر رزق و روزي  مقدر است، پس حرص کم مرد در تلاش چه زيباتر است.

وإن تکن الأموال للترک جمعها                 فما بال متروک به المرء یبخل

و اگر واقعاً جمع اموال براي ترک و رها کردن است، پس چرا شخص بايد در اموال متروک بخل بورزد.

و يا هنگامي که حرّ با لشکرش نيز در کناري فرود آمدند، و حسين(ع) نشست و شمشيرش را اصلاح مي کرد و زمزمه مي فرمود:

یا دهر افّ لک من خلیل                کم لک بالاشراق و الأصیل

اف بر تو اي روزگار، که چه بد دوستي هستي و چقدر هر شبانگاه و بامداد براي تو بود

من طالب و صاحب قتیل         والدهر لا یقنع بالبدیل

چقدر جوينده که به کشتن رفته و اين روزگار است که به نخبگان و بزرگان  قناعت نمي ورزد

وانّما الامر إلی الجلیل                        وکلّ حيّ فإلی سبیل

همانا کار و دستور نزد پروردگار است، و هر زنده اي راهي در پيش دارد

ما اقرب الوعد إلی الرّحیل           إلی جنان و إلی مقیل

وعده زمان کوچيدن به بهشت خدا چقدر نزديک است

 گويند: زينب(سلام الله عليها) اين سخنان را بشنيند و گفت: « برادرم اين سخن تو سخن کسي است که به مرگ خود يقين دارد.»

بعد از حادثه کربلا باز اولين کساني که با زبان شعر اين ماتم و ستم بزرگ را بازگو و جنايت يزيد را رسوا و آشکار کردند همين خاندان امام حسين(ع) و اسيران کربلا بوده اند. حضرت زينب و سکينه(عليها السلام) در هر مناسبت و مقام، شعرهاي جانسوز و زيبايي مي فرمودند؛ حضرت سکينه(س) که خود شاعر و دانشمند بوده و حتي شعر بزرگان عرب را نقل و نقد مي کرد. اينان از کربلا تا شام و تا مدينه چنان شعرهاي حزين و غمگين مي سرودند و مي خواندند که خيلي را آگاه و دگرگون ساخت و حتي باعث شد که عليه يزيد سخن گويند و کار به جايي رسيد که يزيد، از ترس شورش، تسليم شد و اوضاع شام دگرگون گرديد و آنان را با احترام به مدينه فرستاد. و حضرت زينب(س) در نکوهش کشندگان و کوفيان و يزيديان که به نام پيامبر(ص) و دين به جنگ امام حسين آمدند فرمودند:

 قتلتم أخي صبرا فويل لأمّکم ستجزون نارا حرّها يتوفد

برادرم را گرفتيد و کشتيد واي بر مادرتان، به زودي به آتشي کيفر داده شويد که حرارتش شعله گيرد.

 سفتکم دماء حرّم اللّه سفکها           و حرّمها القرآن ثمّ محمّد

خون هايي را ريختيد که خدا و قرآن و محمّد ريختن آن را حرام کردند.

 ألا فابشروا بالنّار أنّکم غدا     لفي قعر نار حرّها یتصعّد

آگاه باشيد، در فرداي قيامت در قعر جهنم به شعله هاي بالنده بشارتتان باد.

وأنّي لأبکي في حیاتي علی اخي     علی خیر من بعد النّبي سیولد

و من هماره در زندگي ام بر برادرم مي گريم، بر کسي که بعد از پيامبر، بهتر از همه بود.

بدمع غزیر مستهلّ مکفکف    علی الخدّ منّي دائما لیس یجمد

با اشک جوشان چون باران که همواره بر گونه اي جاري است و خشکي نگيرد.

و زينب(س) در بي وفايي کوفيان و ستم بر خاندان پيامبر(ص) اين بيت ها را سرود و گفت:

 ما ذا تقولون إذ قال النبيّ لکم           ما ذا فعلتم و أنتم آخر الأمم

چه خواهيد گفت آنگاه که پيامبر از شما بپرسد: شما که آخر امّت هاييد چه کرديد؟

 بعترتي و بأهلي بعد مفتقدي           منهم أساري و منهم ضرّجوا بدم

با عترت و خاندانم بعد از رحلتم، بعضي اسير و برخي ديگر به خونشان آغشته شدند.

ما کان هذا جزائي إذا نصحت لکم       إن تخلفوني بسوء في ذوي رحم

و اگر به شما توصيه مي کردم که با اهل بيتم بدي کنيد هرگز بدين قدر که کرديد نمي رسيد.

و اسماء دختر عقيل بن ابي طالب به همين بيان و معنا سروده و مي گويد:

 ما ذا تقولون إن قال النبی لکم          یوم الحساب و صدق القول مسموع

خذلتم عترتي أو کنتم غیبا             والحق عند ولی الأمر مجموع

إسلمتموه بأیدي الظالمین فما            منکم له  الیوم عند اللّه مشفوع 

ما کان عند عداة الطفّ إذ حضروا                  تلک المنایا و لا عنهن مدفوع

(مناقب ال ابي طالب ج4: 125)

برخي گويند هنگامي که ذو الجناح شيهه زنان به در خيمه رسيد،  حضرت سکينه(س) از سراپرده بيرون دويد و فرياد برداشت: «واقتيلاه وا أبتاه واحسيناه» و اين شعرها را گفت:

ماتَ الفخارُ وماتَ الجودُ والكرمُ                 واغبرت الأرض والآفاق والحرم

وأغلق اللّه أبواب السماء فما ترقی لهم دعوة تجلي بها الهمم

یا أخت قومي أنظري هذا الجواد أتی          ینبئن أنّ خیر الناس مخترم

مات الحسین فیا لهفي لمصرعه                 وصار یعلو ضیاء الأمة الظلم

یا موت هل من فدي یا موت هل عوض          اللّه ربّي من الفجار ینتقم

شاعران مشهور عرب نيز براي ستم و جنايت عاشورا شعرهاي عالي و گهرباري گفته اند که برخي از آنها در جهان اسلام پرآوازه است و مورد قبول ائمه(ع) قرار گرفته و هديه ها به آنان داده اند که ما در اين گزارش تنها به چند تن از آنها اشاره مي کنيم:

1. همام بن غالب «فرزدق» (20-110 هجري)؛ فرزدق شاعر برجسته و مشهور عرب در دوره اموي است. از اشراف و بزرگان قبيله بني تميم بود. وي در سال 20 و به قولي 38 هجري در يمامه به دنيا آمد و در سال 110 در بصره وفات نمود. اين شاعر با جرير شاعر مشهور عرب حدود 40 سال مقابله داشت و مشهورترين نقدهاي شعر عربي را مبادله مي کرد. وي  مدافع خاندان پيامبر(ص) بوده است و در مناسبت هاي مختلف از مکتب تشيع و مظلوميت اين گل هاي پيامبر و مصيبتهاي آنان داد سخن داده است و مشهورترين قصيده او در ستايش امام سجاد(ع) و خاندان او ميباشد. هشام بن عبدالملک مروان در دوران خلافتش به حج رفت، در حال طواف هرچه تلاش نمود دست خود را به حجرالأسود برساند از کثرت جمعيت نتوانست؛ کنار طواف منبري به پا کرده بود و شامي ها پيرامونش جمع بودند، ناگهان امام سجاد(ع) وارد طواف شد. مردم از هيبت و شکوهش راه را برايش باز کردند و به راحتي طواف کرد تا به حجر الأسود رسيد، صف شکافته شد و حضرت به آساني حجر الأسود را لمس نمود. اين صحنه ناظران را شگفت زده ساخت، مردي شامي از هشام پرسيد: اين کيست؟! وي بدين منظور که شاميان او را نشناسند، گفت: نمي دانم. فرزدق که آنجا حاضر بود از گفتار هشام که گفت: او را نمي شناسم، به خشم آمد و بالبداهه و فوري قصيدهاي شامل 41 بيت سرود و در جمع ايراد نمود:

هذا الذي تعرف البطحاء وطائه           والبیت یعرفه والحلّ والحرمُ

هذا ابن خیر عباد اللّه کلّهم    هذا التقي النقي الطاهر العَلَمُ

هذا ابن فاطمةَ إن کنت جاهِله                  بجدّه انبیاء اللّه قد ختموا

«اين کسي است که سرزمين مکه جاي پايش را مي شناسد و حرم و بيرون حرم او را مي شناسد. اين پسر بهترين بندگان خداست، او پرهيزگار و پاک و گزيده و راهنما است. اگر او را نمي شناسي! او فرزند بتول است که جدّ او پايان بخش همه پيامبران خداست.»

 هشام چون اشعار او را شنيد به خشم آمد و گفت: چرا چنين شعري درباره من نگفتي؟ فرزدق گفت: تو جدّي مانند جدّ او و پدري چون پدر او و مادري مانند مادرش بياور تا چنين شعري درباره ات بگويم. و هشام دستور داد او را زنداني کردند. امام سجاد(ع) چون شنيد 12000 درهم براي او فرستاد و فرمود: ما را معذور دار، که اگر بيش از اين داشتم، مي دادم. فرزدق آن را نپذيرفت و گفت: من اين شعرها را براي رضاي خدا و پيغمبر(ص) گفتم و انتظار صله و پاداش نداشته ام و با اصرار حضرت، آن را پذيرفت. فرزدق، شهادت هاني و مسلم بن عقيل را نمونه مرگ مظلومانه وجنايت تاريخي مي داند، و سروده:

فانت کنت لا تدرین الموت فانظري         إلی هاني في السّوق و ابن عقیل

اگر نداني که مرگ چيست پس بنگر به هاني در بازار و به فرزند عقيل

 إلی بطل قد هشم السیف وجهه      وآخر یهوی من جدار قتیل

آن مرد شجاع که شمشير چهره اش را در هم شکسته و آن ديگر که از بالاي جدار فرو مي افتد.

أصابهما جور البغی  صبحها    أحادیث من یسعی بکلّ سبیل

آن دو را تيغ ستم از پاي درآورده و اکنون داستانشان زبانزد هر خاص و عام است.

تری جسدا قد غیّر الموت لونه           ونضج دم قد سال کلّ مسیل

پيکري را مي نگري که مرگ رنگ آن را تغيير داده، و خوني را که از پيکر جريان دارد.

فتی کان أحیی من فتاة حیّیة وأقطع من ذي شفرتین صقیل

جوانمردي که حيايش از حياي دوشيزه عفيفه فزون تر است، او که قاطع تر از شمشير دو دم صيقلي بود.

 أیرکب أسماء الهمالیج آمنا    وقد طلبته مذحج بذحول

آيا ديگر آسوده خاطر بر اسب هاي رهوار مي نشيند، اکنون که مذحج او را به فراموشي سپرد.

 تطوف حوالیه مراد و کلهم    علی أهبه من سائل و مسول

او که روزي قبيله مراد پيرامونش از سائل و مسئول در کمال آمادگي بودند.

 فإن أنتم لم تثأروا بأخیکم      فکونوا بغایا أرضیت بقلیل

اگر خون برادرتان را نجوييد، پس مانند زنان زانيه به اندک بسازيد.

2) سيد اسماعيل بن محمد حميري معروف به سيد(105-179 هجري)؛ مشهورترين شاعر شيعه، مدافع مذهب اهل بيت و زبان گوياي اينان بود. امام صادق(ع) نيز او را «سيد الشعراء» خواند. سيد حميري زمان ده خليفه را دريافت. از هشام بن عبدالملک تا هارون الرشيد. او رسماً به دربار عباسيان پيوست و مدح آنان هم مي کرد. شيعيان در خيلي از مجالس شادي و عروسي خود شعرهاي او را مي خواندند. گرچه گاهي لغزش هايي داشته و عباسيان را مدح مي کرد ولي هميشه مدافع اهل بيت و تشيع و خاندان بني هاشم بود و بر مذهب اهل بيت در سال 179 هجري وفات نمود و در محله شيعه نشين کرخ بغداد با احترام تمام دفن شد.

سيد حميري در سوگ نور چشم پيامبر(ص) چقدر نيکو سروده است:

إمرر علی جدث الحسین        و قل لأعظمه الزکیّة

یا أعظما لا زلت من                و طفاء ساکبة رویّة

و إذا مررت بقبره                    فأطل به وقف المطیّة

و أبک المطهّر للمطهّر            و المطهّرة التقیّة

کبکاء معولة أتت                     یوما لواحدها المنیّة

بر شهادتگاه حسين بگذر و به استخوان هاي پاک و پاکيزه آن حضرت بگو: هان اين استخوان هايي که هماره از باران اشک عاشقان و سوگواران سيراب مي گرديد. هنگامي که بر آن شهادت گاه پر معنويت گذر کردي، در اينجا به اندازه بار نهادن کارواني در منزلگاه درنگ کن، و بر آن پيشواي پاک و پاکيزه آزادي و عدالت و بر پدر و مادر پاک و پرهيزکارش بسان مادري که تنها جوان خود را از دست داده است گريه کن.

 یا مریم قومي فاندبي مولاک            وعلی الحسین فاسعدي ببکاک

اي مريم(مادر حضرت عيسي(ع)) سر از قبر بردار و براي مولاي خود (امام حسين(ع)) گريه و زاري کن، با اين گريه و زاري خود حسين(ع) را ياري نما.

3. دعبل خُزاعي(148-246 هجري)؛ شاعر، سخن شناس و دولتمرد عرب در عهد عباسيان بود، در سال 148 هجري در کوفه به دنيا آمد و در کوفه رشد يافت و شاگرد مسلم بن وليد بود. به حکومت سمنگان خراسان و اسوانِ مصر منصوب شد و در شعرهاي ايشان هجو بزرگان و حاکمان از جمله خلفاي عباسي، ازهارون الرشيد تا متوکل وجود دارد و در مدح و منقبت و ستايش پيامبر(ص) و آل علي(ع) يد طولايي دارد و به ويژه قصيده معروف او در مدح امام رضا(ع) معروف است (به عيون اخبار الرضا(ع) مراجعه شود). و نيز در سوگ شهيد کربلا سروده است:

إن کنت محزونا فمالک ترقد    هلا بکیت لمن بکاه محمد

 لا بکیت على الحسین و أهله            إن البکاء لمثلهم قد یحمد

لتضعضع الإسلام یوم مصابه فالجود یبکي فقده و السؤدد

  فلقد بکته في السماء ملائک            زهر کرام راکعون و سجد

 أ نسیت إذ صارت إلیه کتائب  فیها ابن سعد و الطغاة الجحد

فسقوه من جرع الحتوف بمشهد        کثر العداة به و قل المسعد

 لم یحفظوا حق النبي محمد إذ جرعوه حرارة ما تبرد

 قتلوا الحسین فأثکلوه بسبطه          فالثّکل من بعد الحسین مبرد

کیف القرار و في السبایا زینب           تدعو بفرط حرارة: یا أحمد

هذا حسین بالسیوف مبضع   متلطخ بدمائه مستشهد

عار بلا ثوب صریع في الثري   بین الحوافر و السنابک یقصد

 و الطیبون بنوک قتلى حوله  فوق التراب ذبائح لا تلحد

یا جد قد منعوا الفرات و قتلوا عطشا فلیس لهم هنالک مورد

یا جد من ثکلي و طول مصیبتي         و لما أعانیه أقوم و أقعد

(بحار الانوار،ج45،ص 243)

تو که غمگينى چرا مىخوابى؟ و بر کسى که محمد(ص) بر او گريست، نمىگريى؟ چرا بر حسين و خاندانش اشک نمىريزى مگر نمي دانى که گريه بر مثل آنها ستوده است؟ اسلام به روز شهادت او به خوارى فتاد و بخشش و سرورى از فقدانش گريست. فرشتگان روشبين و بزرگوارى که در آسمان خدا را راکع و ساجدند نيز بر حسين گريستند. آيا فراموش کردى زمانى را که افواج سپاه دشمن که عمر سعد و ديگر سر کردگان کافر پيشه در ميانشان بودند چگونه بر حسين تاختند؟ و در نبرد، گاهى که دشمنان وى بسيار و دوستانش اندک بودند، جام مرگ را بکامش ريختند و حق پيغمبر را با چشاندن سوز عطشى فرو ننشستنى به آنها، نگه نداشتند حسين را کشتند و پيغمبر را به سوگ سبطش نشاندند راستى که پس از ماتم وى ديگر ماتم ها آسان نمود. چگونه مىتوان آرام گرفت حال آنکه زينب در زمره اسيران بود و از سوز عطش فرياد مىزد و مىگفت: اى جد بزرگوار اى احمد: اين حسين تو است که به شمشير دشمن کشته و پاره پاره شده و به خون آغشته گرديده است عريان و برهنه و بر خاک افتاده و پامال سُم ستوران و اسبان تاخته است و اجساد پاک و بىگور و کفن فرزندان کشته ات در پيرامون او به خاک فتاده. اى نياى بزرگ و بزرگوار: اينها را از آب فرات منع کردند و به تشنگى و بى آبى کشتند اى جد والا مقام: از ماتم و بسيارى مصيبت و آنچه بر من مىرود، مىافتم و مىخيزم.

و مي سرايد:

رأس ابن بنت محمد و وصیّه   للناظرین على قناة یرفع

و المسلمون بمنظر و بمسمع            لا منکر منهم و لا متفجع

 أیقظت أجفانا و کنت لها کرى            وأنمت عینا لم تکن بک تهجع

کحلت بمنظرک العیون عمایة             و أصم رزوک کلّ أذن تسمع

ما روضة إلا تمنت أنها             لک منزل والخط قبرک مضجع

 (مناقب آل ابيطالب ج 4: 137)

واى اى مردان! سر پسر دختر پيغمبر و جانشين او على (ع) بر نيزه بلند است.و با آنكه مسلمين مى‏بينند و مى‏شنوند، اما كسى ناله‏اى نمى‏كند و حسرت نمى‏خورد.

از ديدن مصيبت تو، چشم‏ها بينايى‏شان از دست رفت و عزاى تو گوشها را ناشنوا كرد.با نگاهت ديدگان نابينا را فروغ بينايى بخشيدى و خبر رخداد تو هر گوش شنوايى را كر كرد.

هيچ باغ و بستانى نيست، مگر اينكه آرزو دارد خاك او، آرامگاه تو باشد.

4. کميت بن اسدي(59-128هجري)؛ شاعر برجسته عرب عهد اموي که در سال 59 هجري در کوفه به دنيا آمد. در همين شهر پرورش يافت و معلميرا پيشه خود ساخت و به سبب آشنايي با شاعراني چون فرزدق، ربيع بن حجاج و... به دنياي شعر و شاعري روي آورد و در سال 128هجري از دنيا رفت. شعر او از لحاظ بيان و تخيّل شباهت به شعر عرب بدوي و اوّليه دارد، امّا در معنا و مفهوم آرمانخواه و سياسي است. وي از اصحاب امام باقر و صادق(ع) بود.هاشميّات و قصايد او در ستايش پيامبر(ص) و امام علي(ع) مشهور است و در سوگ امام حسين(ع) نيز سروده هايي دارد:

و من أكبر الأحداث كانت مصيبة          علينا قتيل الأدعياء المللحبّ

‏قتيل يحنب الطف من آل هاشم         فيالك لحما ليس عنه مذبب

منعفر الخدين من آل هاشم   ألا حبّذا ذاك الجبين المترّب‏

و از بزرگترين حوادث مصيبتى بود كه وارد شد و آن پاره‏پاره شدن بدن شهدا به دست دشمنان بود. از بنىهاشم شهيدى در كربلا كشته شد كه مدافع و حمايتگرى نداشت. گونه‏هاى او به خاك غلتيده شد و به دست دشمن از پاى درآمد در حالى‏كه پيشانى او نيز خاك‏آلود بود. [رمزى از بريده شدن سر امام حسين(ع) از قفا].

چند بيت از قصيده لاميّه هاشميات:

فلم أر موتورين أهل بصيرة    و حقّ لهم أيد صحاح و أرجل‏

يصيب به الرّامون عن قوس غيرهم            فيا آخرا أسدى له الغىّ أول‏

كأنّ حسينا و البهاليل حوله              لأسيافهم ما يختلى المتقبّل‏

و غاب نبي اللّه عنهم و فقده على الناس رزء ما هنالك مجلل‏

فلم أر مخذولا أجلّ مصيبة      و أوجب منه نصرة حين يخذل

‏ فياربّ هل الّا بك النصر يبتغى           و يا ربّ هل الّا عليك المعوّل

هان! آيا هيچ كوردلى، نگران انديشه خويش هست؟ و هيچ روى از حق تافته‏اى پس از تبهكارى به سوى حق باز مى‏گردد.

 تيرانـدازان، بـا كمـان ديگـرى [يزيـد] به سـوى او[امام حسين(ع)] تير مى‏اندازند. واى بر آن آخرى كه زمينه تبهكارى را اولى براى او فراهم آورد. براى شمشيرهاى دشمن «حسين» و شيفتگان كوى او، به سبزه‏هاى درو شده‏ى دروگر مى‏ماندند. پيغمبر از ميان آنان رفت و فقدان او، مصيبت دردناك و بزرگى براى مردم بود.و من تنها مانده‏اى را كه سزاوارتر از او  به يارى در هنگام تنهايى باشد، نمى‏شناسم. پروردگارا! آيا از جز تو مى‏توان يارى خواست؟ و تكيه‏گاهى غير از تو مى‏توان داشت؟

أضحكنى الدّهر و أبكانى‏        و الدّهر ذو صرف و ألوان‏

لتسعة بالطفّ قد غودروا       صاروا جميعا رهن أكفان‏

روزگار مرا به خنده انداخت و گرياند كه روزگار اين   دگرگونيها و گونه‏گونيها دارد. گريه‏ام براى آن نه نفرى است كه در نينوا گرفتار آمدند و همگان گروگان كفن‏ها شدند.

و ستّة لا يتجارى بهم‏             بنو عقيل خير فرسان‏

ثمّ علىّ الخير مولاهم‏                        ذكرهم ميّح أخرانى‏

و ياد شش تن فرزندان عقيل كه بهترين سواركار بودند و دشمن، آنها را پناه نداد و نيز ذكر على آن نيک مردى كه سرور آنها بود، اندوه مرا برمى‏انگيزد.

متى يقوم الحقّ فيكم متى‏   يقوم مهدييكم الثانى؟

كى حق در ميان شما به پا مى‏خيزد؟ و مهدى شما كى قيام مى‏كند؟

دوم: در زبان فارسي

هميشه اين پرسش مطرح بوده است که چرا بزرگان شعر و ادب سخني درباره حادثه بزرگي چون کربلا ندارند؟ و بايد دانست که اينها گاه گريزي رندانه و موردي زدهاند و قلم را به مرکب خون آغشته است و نامي و بهره اي از کربلا و عاشورا برده اند. براي پي بردن به پاسخ و جواب بايد به جامعه و دوران اين شاعران و نويسندگان برگرديم و شرايط سياسي و اجتماعي و مذهبي را به خوبي بررسي کنيم تا جوابي درست و عالمانه داده باشيم. شايد با توجه به حکومت ها و مذهب آنها نمي توانسته اند به اين موضوع بپردازند و جامعه آن زمان، اجازه چنين چيزي نمي داده است و يا خواهان نبوده اند و يا اصلاً زمينه پرداخت به حماسه بزرگ عاشورا و اين ستم بي مانند را نبوده است و ديگر آنکه موضوع عاشورا به مانند امروز نبوده است. اگر به دوران هاي تاريخ ادبيات نظري داشته باشيم و بررسي کنيم هرچه زمان به جلو آمده نگاه و توجه به عاشورا افزون و روز به روز زيادتر شده به گونه اي که کتابها نوشته شده که سرآغاز اين حرکت، حکيم کسايي ـ پرچمدار ادبيات شيعه ـ در قرن چهارم بوده است و اولين مجموعه و منظومه شعر عاشورايي را سروده است. چند بيتي از او که گوياي راستي وغم او در دوستي و عزاي خاندان پيامبر(ص) مي خوانيم :

بيزارم از پياله و ز ارغوان و لاله‏      ما و خروش و ناله، كنجى گرفته مأوا

دست از جهان بشويم، عزّ و شرف نجويم‏         مدح و غزل نگويم، مقتل كنم تقاضا

ميراث مصطفى را، فرزند مرتضى را           مقتول كربلا را، تازه كنم تولّا

  آن مير سر بريده، در خاك و خون تپيده‏        از آب ناچشيده، گشته اسير غوغا

تنها و دل شكسته، بر خويشتن گرسنه‏         از خانمان گسسته و ز اهل بيت و آباء

شاعران و نويسندگان پارسي زبانان ـ چه شيعه و چه سني ـ هرکدام به فراخور زبان و بيان و با نگاه به دوران خود از کربلا بهره گرفته اند و آن را به کار برده اند و براي اين غم بزرگ سروده هاي رسا و گيرايي دارند. اديبان از جريلان کربلا دوگونه سخن گفته اند:

1. سخن از خود کربلا و مصيبت ها و ستم هايي که در اين روز بر امام حسين(ع) و خاندان و ياران رسيده است. آنان بزرگي اين ستم و بر حق بودن امام حسين(ع) را بازگو کرده اند که در اينجا تنها به چند تن از بزرگان ادب اشاره  مي کنيم و برگي از دفتر شعر عاشورايي را بازگو  مي کنيم:

الف) سنائي غزنوي در سال 437 هجري؛ در شهر غزنين به دنيا آمد، در آغاز به دربار شاهان و اميران راه يافت و به مدح و ستايش آنان پرداخت ولي ناگهان بر اثر بيداري و حادثه از مدح و ستايش شاهان دست کشيد و به عالم کناره  گيري و سکوت روي آورد. در اين ميانه به دنياي عشق و عرفان و اخلاق روي آورد و اولين بنيانگذار شعر عرفاني و اخلاقي در زبان فارسي شد. حکيم سنائي غزنوي به يکي از تأثيرگذارترين شاعر تمام تاريخ ادب فارسي  مي باشد و پس از 80 سال زندگي رخت از جهان خاکي بربست. او چندين کتاب دارد که مهمترين آن «مثنوي حديقة الحقيقه و شريعة الطريقة»  مي باشد و قرنها تنها کتاب درسي بود و اکنون نيز در دانشگاه درس داده  مي شود. اين عارف و حکيم بزرگ در اين کتاب ارزشمند خود که يکي از مهمترين کتاب هاي عرفاني فارسي  مي باشد آنچنان درباره امام حسين(ع) و کربلا سخن گفته که انگار از تمام وجودش سخن  مي گويد در حالي که ايشان سني مذهب بوده است:

حديقه الحقيقة و شريعة الطريقة / متن 270

  حبّذا کربلا و آن تعظیم          کز بهشت آورد به خلق نسیم

و آن تن سر بریده در گِل و خاک                    وآن عزیزان به تیغ دلها چاک

وان تن سر به خاک غلطیده     تن بی سر بسی بد افتاده

وآن گزین همه جهان کشته    در گِل و خون تنش بیاغشته

وآن چنان ظالمان بد کردار      کرده بر ظلم خویشتن اصرار

حرمت دین و خاندان رسول    جمله برداشته ز جهل و فضول

تیغ ها لعل گون ز خون حسین           چه بود در جهان بتر زین شَین

تاج بر سر نهاده بدکردار         که از آن تاج خوب تر منشار

زخم شمشیر و نیزه و پیکان   بر سر نیزه سر به جای سنان

آل یاسین بداده یکسر جان     عاجز و خوار و بی کس و عطشان

کرده آل زیاد و شمر لعین       ابتدای چنین تبه در دین

مصطفی جامه جمله بدریده  علی از دیده خون بباریده

فاطمه روی را خراشیده                     خون بباریده بی حد از دیده

حسن از زخم کرده سینه کبود           زینب از دیده ها برانده دو رود

شهربانوی پیر گشته حزین    علی اصغر آن دو رخ پر چین

عالمی بر جفا دلیر شده                    روبه مرده، شرزه شیر شده

کافرانی در اوّل پیکار              شده از زخم ذوالفقار فکار

همه را بر دل از علی صد داغ شده یکسر قرین طاغی و باغ

 حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة / متن 266

پسر مرتضي امير حسين       که چنويى نبود در کونين

منبت عزّ نباهت شرفش        حشمت دين نزاهت لطفش

مشرب دين اصالت نسبش     منصب دين نزاهت ادبش

اصل او در زمين عليين                       فرع او اندر آسمان يقين

اصل و فرعش همه وفا و عطا            عفو وخشمش همه سکون و رضا

خُلق او همچو خُلق پاک پدر   خُلق او همچو خُلق پيغمبر

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة / متن 267

پيش چشمش حقير بد دنيى نزد عقلش وجيه بد عقبى

همت او وراى قمه عرش        نام او گستريده در همه فرش

مصطفي مر ورا کشيده به دوش        مرتضي پرورديه در آغوش

بر رخش انس يافته زهرا       کرده بر جانش سال و ماه دعا

باز داند همي بصيرت او         شجره هر کسي ز سيرت او

هم تقي اصل و هم نقى فرعست     هم زکي تخم و هم بهي زرعست

نبوي جوهرى ز بحر جلال      يافته از کمال صدق جمال

به سر و روى و سينه در ديدار           راست مانند احمد مختار

درّى از بحر مصطفى بوده      صدفش پشت مرتضى بوده

اصل او از براى مختصى         بوده جان نبى و صلب وصى

او ز حيدر چو خاتم از جمشيد او ز احمد چو نور از خورشيد

در صوان هدى صيانت او        دن دردى دين ديانت او

عقل در بند عهد و پيمانش     بوده جبريل مهد جنبانش

بود او سرو جويبار هدى        سرو با تاج و با دواج و ردا

اصلها ثابت اشارت حق          سوي اين سرو گفتمش مطلق

آن مثال نبى و عالم زين         وارث مصطفى امير حسين

کرده چون مصطفي به اصل و کرم     شرف و عرق و خلق هر سه بهم

عشق او اوّليست ، بى آخر    راز او باطني است ،بى ظاهر

عمروعاص و يزيد بد اختر       به سر آب برفكنده سپر

شمر و عبداللّه زياد لعين       روحشان جفت باد با نفرين

بركشيدند تيغ بى آزرم                       نه ز خدا ترس و نه ز مردم شرم

سرش از تن به تيغ ببريدند     واندر آن فعل سود مي ديدند

تنش از تيغ خصم پاره شده    آل مروان برو نظاره شده

به دمشق اندرون يزيد پليد     منتظر بود تا سرش برسيد

پيش بنهاد و شادمانى کرد    تکيه بر دنيى و امانى کرد

بیتي از قول خويش املا کرد  کين ديرينه جست و انها کرد

دست شومش بر آن لب و دندان        زد قضيب از نشاط و لب خندان

کينه خزرج و حديث اسل        و آن مکافات زشت و دست عمل

کين آبا بتوخته ز حسين         خواسته کينه هاي بدر و حنين

شهربانو و زينب گريان           مانده در فعل ناکسان حيران

سربرهنه بر اشتر و پالان       پيش ايشان ز درد دل نالان

علي الاصغر ايستاده به پاى  وان سگان ظلم را بداده رضا

عمروعاص و يزيد و ابن زياد   همچو قوم ثمود و صالح و عاد

بر جفا کرده آن سگان اصرار   رفته از حقد بر ره انکار

 ( حديقه الحققه و شريعه الطريقه: 269 )

ب). عطار نيشابوري؛ در سال 537 هجري در کدکن نيشابور به دنيا آمد و در اول، پيشه پدر داشت و در دکان عطاري و داروفروشي کار  مي کرد. وي در سال 627 در حمله مغولها کشته شد و آثار او را که بررسي کنيم به پاکي و راستگويي و بي تعصبي او پي  مي بريم تا جايي که برخي گمان برده اند که عطار شيعه است و اين پندار و برداشت نادرستي است زيرا آنقدر در سراسر آثار ايشان نشانه ها و سخناني از مذهب او هست که جايي براي چنين گماني نيست. اين شاعر بزرگ و عارف الهي چنان درباره امام حسين(ع) و عاشورا داد سخن داده و از اين جريان بهره برده که کمتر شاعر شيعي در آن دوران اينگونه گفته است. در کتاب لسان الغيب ص 308 درباره امام حسين اين گونه سروده است:

پیشوای من شهید کربلاست لاجرم بر من ز ملعونان جفاست

عطار، امام حسين(ع) را چون موساي کليم (ع) ميداند:

پیشوایم کلیم فاطمه است    زبده سرّ طهور قائم است

و در زيارت وارث هم وارد شده که «السلام عليک يا وارث موسي کليم الله». و باز ايشان در تعبير ديگري درباره دشمنان امام حسين(ع) چه زيبا بيان نموده است:

دشمن او را شده جنت حرام  در درون هاویه دارد مقام

دشمنش را نیست از جنت نصیب       این چنین بیمار را دوزخ طبیب

و او بر خاک کربلا و غم غربت امام حسين و ياران گريه کرده است و بر اين باور است که روح پاک او شفابخش است:

گریه کردستم به خاک کربلا    یافتم از روح پاک او شفا

خاک من مشتی ز خاک کوی اوست   این صفا اینجا مرا از بوی اوست

و چند بيتي دگر از عطار:

( لسان الغيب236 )

گاه گوید با شهید کربلا           غسل در خون کن، بیا نزدیک ما

گاه بنهاده است پای دار سر  گاه شق کرده به انگشتی قمر

گاه سر را گوی میدان  می کند          گاه قد سرو چوگان  می کند

گاه یوسف را خریدار آورد       گاه منصوری سر دار آورد

گاه داده مرتضی را سرّ غیب  گاه گفته طاهری از کل عیب

گاه دلداری اهل دل کند          گاه از خونی تن او گل کند

گاه با نور چشم مصطفی      می نشینی در مقام کربلا

(لسان الغيب 307 )

ما حسینی مذهبیم و پاک دین           با خوارج بسته ایم اینجای کین

ما شهید کربلا را بنده ایم       خویش را برخاک او افکنده ایم

در الم همدرد آن سلطان منم پاک و طیب پیش حق سبحان منم

در غم و اندوه او بنشسته ایم اینچنین رشته به او پیوسته ایم

پیشوایم در ره دین آمده         با من اندر مرگ تلقین آمده

پیشوایم اوست ای نادان برو کشت مردودان ابتر  می درو

پیشوایم در ره تحقیق اوست دین و ایمان و سر توفیق اوست

(لسان الغيب  308 )

پیشوای من شهید کربلا است           لاجرم بر من ز ملعونان جفاست

پیشوایم اوست در عین الیقین           بهر این گشته بما ملعون بکین

پیشوایم اوست او را دیده ام  نه ز بهر این جهان گردیده ام

پیشوایم اوست در دنیا و دین می نهم بر خاک راه او جبین

پیشوای من حسین کربلا است          کو در بحر یقین کبریاست

پيشواي من حسين بن علي است     در شريعت قره العين على است

پيشواي من کليم فاطمه است          زبده سرّ ظهور قايم است

پيشوايم غير او نبود کسي    گفته ام در ظاهر و باطن بسى

نيست پروايم ز جور دشمنان زانکه دارم صد مدد از خاندان

دشمن او را شده جنت حرام  در درون هاويه دارد مقام

دشمنش را نيست از جنت نصيب       اين چنين بيمار را دوزخ طبيب

دشمنس برما زده بسيار زخم            آن لعين برما نکرده هيچ رحم

از جهان رفتم بداغ آن لعين     با دل مجروح و زردى جبين

از جهان رفتم ولي بعد از وفات           گفت ما باشد محبان را حيات

گريه بر دردم کند اينجا بسى  گر بدرد ما رسد اينجا کسى

گريه کردستم بخاک کربلا       يافتم از روح پاک او شفا

خاک من گرد تراب کربلاست   در چنين خاکي ترا حاجت رواست

خاک من مشتى ز خاک کوى اوست   اين صفا اينجا مرا از بوى اوست

او مرا داده لسان راه دوست   زان سبب رفتارم اينجا گه نکوست

تو چه دانی حال اهل درد را   نیستی همچون شهید کربلا

چون حسین بن علی جان باز تو         در حقیقت وصلت اللّه یافت

هرکه از خود رفت بیرون راه یافت       فرش وادی بلا را رفته است

مرد حق این راه بی سر رفته است         در انا الحق دوست را باید بدید

از سر بی تن سخن باید شنید           هر که خواند مرد یابد با خدا

این لسان دارد کلام آشنا        باده سرّ دو عالم خورده است

این لسان سیر دو عالم کرده است       راه یابی نزد جانان ز این طریق

گر تو یکدم با لسان باشی رفیق        تا حقیقت فاش گویم بر ملا

در طریقت شرع را کردم عیان            بشنو ای نادان در اینجا این لسان

(لسان الغيب / 407 )

اهل دنیا با حسین کربلا         کرده اند آنچه شنیدی در بلا

چون در این اسرار استادم علی است           حکم بر ملک سلیمانم جلی است

حکم من بر اهل دید اینجا رواست      این صدا افتاده در ملک خداست

حکم من باشد روان با اهل دید           چون به باب روضه دادندم کلید

حکم من باشد در این دنیا شفا          رو طلب کن تو ز عطار این دوا

من شفای دردمندان آمدم      مرهم درد فقیران آمدم

از من اینجا گه دوای درد جو   و اندر این میدان تو مرد مرد جو

ای برادر مرد  می خواهم رفیق         تا برآرد در از این بحر عمیق

من علاج دردت از دردت کنم   بر چنین زخمیت مرهم  می نهم

سال ها در درد بر دستم بسر تا طبیبم یک دمی  آید به سر

هرک را دردیست درمان مرهمست     هرکه را جانست جانان محرمست

پیش اهل درد درمان خداست عاشقان را درد اینجا گه شفاست

یک  دمی  درد و دو صد ساله دعا       به بود این درد در پیش خدا

هرکه او را درد نبود مرد نیست           در شمار این خلایق فرد نیست

هرکه را اینجا نباشد درد دوست         پیش اهل دردمندان نانکوست

دردمندان خدا پر دیده ام         ناله مظلوم هم بشنیده ام

چون شدم همدرد مردان خدا از دمم رنجور  می یابد شفا

جور سلطان و ز ظالم حکم غیر         برکشیدم اندرین ویرانه دیر

تا شفای دل شد اینجا حاصلم           این زمان در پیش جانان واصلم

درد زین العابدین نشنیده ای  نه مقام کربلا را دیده ای

2. شاعراني که کربلا را به گونه نمادين و سمبل به کار برده اند و تلميح و اشاره اي هم به کربلا و آن غم ها دارند که امروزه هم واژه «کربلا» بيانگر غم و مصيبت است و گاه نماد عشق و قرباني حق است. مولوي در ديوان شمس در اين باره زيبا به کار برده:

دلت همچو حسین و فراق همچو یزید

          شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا

شهید گشته به ظاهر، حیات کشته به غیب

اسیر در نظر خصم و خسروی به خلا

چون شهید کربلا در کربلا آسوده است

همچو یاران موالی کربلا را دوست دار

دوستدار یار خود یاران ما دارند دوست

ما محب دوستدارانیم، ما را دوست دار

و در کتاب مثنوي معنوي باز به صورت نمادين و رمز  و بيان  نموده است:

در دمی  در صور، گوئی: اصلا برجهید ای کشتگان کربلا

گفت دانم کز تجوّع و ز خَلا      جمع آمد رنجتان زین کربلا

همین مدو گستاخ در دشت بلا           همین مرو کورانه اندر کربلا

کربلا در اينجا مقصود، خطر و دشواري است و کورانه در کربلا راندن، يعني ندانسته در کاري بزرگ و پرخطر داخل شدن، چنانکه فريب خوردگان حکومت و دنيا بدون آنکه بدانند با رفتن به کربلا و جنگ با جگرگوشه رسول خدا(ص) چه گناهي  مي کنند و گستاخانه و فريب خوردگان دنيا رفتند و در عذاب هميشگي افتادند. به بيان ديگر هشيار باش و گستاخانه در دشت بلا جولان مکن و آگاه باش و کورکورانه به کربلا متاز. وي در داستان گفتگوي دو نفر  درباره مراسم عاشورا و عزاداري در شهر حلب چه عالي بيان نموده است:

روز عاشورا نمیدانی که هست

 ماتم جانی که از قرنی بهست

پیش مومن کی بود این غصه خوار 

قدر عشق گوش عشق گوشواره

پیش مومن، ماتم آن پاک روح

 شهرهتر باشد ز صد توفان نوح

و باز مولوي در غزليات شمس گفته است:

شاهم علی مرتضی بعدش حسن نجم سما

خوانم حسین کربلا اللّه مولانا علی

حشرگاه هر حسینی گر کنون

کربلایی کربلایی کربلا

و نمونه اي چند از ابيات برخي شاعران در باره امام حسين(ع) و کربلا:

ناصر خسرو

پاره کردستند جامه دین بر تو بر، لاجرم

آن سگان مست گشته روز حرب کربلا

نظيري نيشابوري

بر راه حق که  می نگرم یک حسین نیست

 آفاق، کربلا شد و مردم هم یزید

فریادرس مجو که در این دشت کربلا

پرسش نشد که خون حسین و حسن چه شد؟

اسير شهرستاني

ما و عشق دوست  می گشتیم در صحرای دل

سرزمینی به هر طرح کربلا  می خواستم

طغراي مشهدي

خون  می چکد تا به قیامت ز کربلا

گر  می فشرد دامن صحرای خویش را

سيد حسن غزنوي

لاله غرقه به خون همچو حسین

سوسن زنده نفس هم چو حسن

فروغي بسطامي

یگانه گوهر درج شرف حسین علی

که بحر با کف او خالی از گهر ماند

ديوان شمس تبريزي

حسین کربلایی آب بگذار        که آب امروز تیغ آبدارست

هلالي جغتايي

کیست آن چارمه به مذهب من؟

علی و فاطمه و حسین و حسن

اديب الممالک فراهاني

دیو خباز است و نان ختم خلایق وحش و طیر

شمر میراب است و مردم تشنه، تهران کربلا

لرزد زمین ز کثرت اندوه اهل بیت

سوزد فلک ز ناله جا نگاه کربلا

خاقاني

من حسین وقت و نااهلان یزید و شمرِ من

روزگارم جمله عاشورا و شروران کربلا

سعدي

یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه

یا رب به خون پاک شهیدان کربلا

سنايي

سراسر جمله عالم پر شهیدست      شهیدی چون حسین کربلا کو؟

شيخ بهايي

تازه گردید از تو جان مبتلا       تو مگر کردی گذر از کربلا؟

صائب تبريزي

ز حال تشنه لبان حنجر ترا چه خبر؟

فرات را ز شهیدان کربلا چه خبر؟

بهر زوّارش که  می آیند با چندین امید

 هر کف خاک از زمین کربلا دست دعاست

عطار در اشترنامه

نور چشم مصطفی و مرتضی            کشته زهر و شهید کربلا

غالب دهلوي

به خون تپیدن گل ها نشان یکرنگیست      چمن عزای شهیدان کربلا دارد

قطران تبريزي

آب بلا کاورده ای در جان بدخواهان ملک

فاش گشت اندر جهان همچون حدیث کربلا


 

 

برخي از صفات رذيله يزيد در منابع اهل سنت

 

 

1 – ابن عساکر در تاريخ دمشق، در مدخل ترجمه يزيد بن معاويه، به سند خود مي گويد: أنبأنا أبو الفرج غيث بن علي عن أبو بكر الخطيب عن أبو نعيم الحافظ عن سليمان بن أحمد عن محمد بن زكريا الغلابي عن ابن عائشة عن أبيه قال: كَانَ يَزِيدُ فِي حَدَاثَتِهِ صَاحِبَ شَرَابٍ يَأْخُذُ مَأْخَذَ الْأَحْدَاثِ، فَأَحَسَّ مُعَاوِيَةُ بِذَلِكَ فَأَحَبَّ أَنْ يَعِظَهُ فِي رِفْقٍ، فَقَالَ: يَا بُنَيَّ مَا أَقْدَرَكَ على أن تصل إِلَى حَاجَتِكَ مِنْ غَيْرِ تَهَتُّكٍ يَذْهَبُ بِمُرُوءَتِكَ وقدرك، ويشمت بك عدوك ويسيء بك صديقك ثُمَّ قَالَ: يَا بُنَيَّ إِنِّي مُنْشِدُكَ أَبْيَاتًا فَتَأَدَّبْ بِهَا وَاحْفَظْهَا، فَأَنْشَدَهُ:

انْصَبْ نَهَارًا فِي طِلَابِ الْعُلَا        وَاصْبِرْ عَلَى هَجْرِ الْحَبِيبِ الْقَرِيبِ

حَتَّى إِذَا اللَّيْلُ أَتَى بِالدُّجَى        وَاكْتَحَلَتْ بِالْغُمْضِ    عَيْنُ الرَّقِيبِ

فَبَاشِرِ   اللَّيْلَ   بِمَا  تَشْتَهِي        فَإِنَّمَا     اللَّيْلُ    نَهَارُ      الْأَرِيبِ

كَمْ  فَاسِقٍ  تَحْسَبُهُ   نَاسِكًا        قَدْ   بَاشَرَ   اللَّيْلَ   بِأَمْرٍ    عَجِيبٍ

غَطَّى  عَلَيْهِ   اللَّيْلُ  أَسْتَارَهُ         فَبَاتَ   فِي  أَمْنٍ  وَ عَيْشٍ خَصِيبٍ

و  لذة    الأحمق  مكشوفة         يسعى  بها   كل     عدو   مريب [1]

يزيد در جواني اش همدم شراب بود، معاويه از اين خصلت او آگاه شد پس اراده کرد تا او را با نرمي، اندرز دهد؛ به او گفت: پسرم! تو بدون پرده دري و هتک حيثيت و ارزش خود هم توان کامياب شدن را داري! پس خود را دشمن شاد و دوست گريز مکن! سپس گفت: پسرم! من اشعاري را برايت مي خوانم. از آنها ادب بياموز و به خاطرشان بسپار:

روزها در طلب رفعت کوش      کن صبوری ز رخِ باده فروش

  شب چو با پرده تاریک رسید سرمه اش چشم رقیبان پوشید

 هر چه خواهی بکن و دل خوش دار             که شب تار، نهار هوشیار

ای بسا فاسقِ عابدْ رخسار    که شگفتی زند اندر شب تار

 شب بر او پرده خود پوشیده    باده در امن و امان نوشیده

 لذت احمق کودن مکشوف    دشمن حیله گر از آن مشعوف[2]

2- ابن کثير در ترجمه يزيد، بعد از نقل عبارات فوق، ادامه مي دهد: وَكَانَ فِي يزيد إِقْبَالٌ عَلَى الشَّهَوَاتِ وَتَرْكُ بَعْضِ الصَّلَوَاتِ في بعض الأوقات، وإماتتها في غالب الْأَوْقَاتِ.[3] يزيد توجه ويژه اي به شهوت راني و ترک بعضي از نمازها در بعضي از اوقات داشت، و در اغلب اوقات، آنها را به جا نمي آورد.

3 – يعقوبي در تاريخ خود، دستور معاويه به زياد بن ابيه براي اخذ بيعت مردم بصره براي يزيد و نيز جواب زياد به معاويه را اينگونه نقل مي کند: لمّا أراد معاوية أن يأخذ البيعة ليزيد من الناس، طلب من زياد أن يأخذ بيعة المسلمين في البصرة، فكان جواب زياد له: ما يقول الناس إذا دعوناهم إلى بيعة يزيد، و هو يلعب بالكلاب و القرود، و يلبس المصبّغات، و يدمن الشراب، و يمشي على الدفوف و بحضرتهم الحسين بن علي، و عبد الله بن عباس، و عبد الله ابن الزبير، و عبد الله بن عمر؟ و لكن تأمره يتخلّق بأخلاق هؤلاء حولا أو حولين فعسانا أن نموّه على الناس‏![4] هنگامي که معاويه بر آن شد تا از مردم براي يزيد بيعت بگيرد، ابتدا از زياد بن ابيه خواست تا مسلمانان بصره را به بيعت فرا خواند. زياد در پاسخ او نوشت: اگر مردم را به بيعت با يزيد فرا بخوانيم، يزيدي که سگ بازي و ميمون بازي مي کند و لباسهاي رنگارنگ مي پوشد و دائم الخمر است و با آهنگ دف مي رقصد در حالي که در ميان مردم، حسين بن علي و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر حضور دارند، مردم چه خواهند گفت؟ ابتدا فرمانش بده تا يکي دو سال به اخلاق اينان در آيد تا شايد امر را بر مردم مشتبه کنيم!

همچنين يعقوبي در چند صفحه بعد، هنگامي که به تلاش معاويه جهت اخذ بيعت اهل مکه و مدينه براي پسرش يزيد اشاره مي کند، ماجراي خودداري عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير از بيعت با يزيد به دليل فسق آشکار او را اينگونه بيان مي کند: حجّ معاوية و حاول أن يأخذ البيعة من أهل مكّة و المدينة فأبى عبد الله بن عمر و قال: نبايع من يلعب بالقرود و الكلاب و يشرب الخمر و يظهر الفسوق، ما حجّتنا عند الله؟ و قال ابن الزبير: لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق و قد أفسد علينا ديننا.[5]

معاويه به حج رفت و کوشيد تا مردم مکه و مدينه را به بيعت با يزيد وادار کند. عبدالله بن عمر سرپيچي کرد و گفت: با کسي بيعت کنيم که ميمون باز و سگ باز است و شراب مي خورد و فسق و فجور را علني کرده است؟ حجت ما نزد خداوند چه خواهد بود؟و ابن زبير هم گفت: اطاعت خالق در معصيت مخلوق نشايد. يزيد دين ما را فاسد کرده است.

 4 – ابن اثير در الکامل في التاريخ، در مدخل ترجمه يزيد چنين مي گويد: حَجَّ يَزِيدُ فِي حَيَاةِ أَبِيهِ، فَلَمَّا بَلَغَ الْمَدِينَةَ جَلَسَ عَلَى شَرَابٍ لَهُ ...[6] يزيد در زمان حيات پدرش به حج رفت، پس زماني که به مدينه رسيد، مجلس شراب برپا کرد...

5 – بَلاذُري در انساب الأشراف، يزيد بن معاويه را اينگونه معرفي مي کند: يزيد بْن مُعَاوِيَة فكان يكنى أبا خالد.حَدَّثَنِي الْعَمْرِيّ عَن الْهَيْثَم بْن عدي عَنِ ابن عياش وعوانة وعن هشام ابن الكلبي عَنْ أبيه وأبي مخنف وغيرهما قالوا: كان يزيد بْن مُعَاوِيَة أول من أظهر شرب الشراب والاستهتار بالغناء والصيد واتخاذ القيان والغلمان والتفكه بما يضحك منه المترفون من القرود والمعاقرة بالكلاب والديكة ثم جرى على يده قتل الحسين وقتل أهل الحرة ورمي البيت وإحراقه ... [7] يزيد بن معاويه که کنيه اش ابو خالد بود.عَمرِي از هيثم بن عدي از ابن عياش و عوانة و از هشام ابن کلبي از پدرش و ابو مخنف و غير اين دو، مي گويند: يزيد بن معاويه اولين کسي بود که شرب خمر را علني کرد. او دلباخته غنا و طرب و شکار و همدمي با دختران و پسران آوازه خوان بود. عياشي و سرگرميِ ديگرش، ميمون بازي و جنگ اندازي سگها و خروسها بود سپس به دست او قتل حسين بن علي و قتل اهل حرّة و سنگ باران کعبه و آتش زدن آن صورت گرفت ...

6 – سيوطي در سِيَرُ أعلام النبلاء، به سند خود، اوصاف يزيد را چنين بر مي شمارد: ... زِيَادٍ الحَارِثِيِّ قَالَ: سَقَانِي يَزِيْدُ شَرَاباً مَا ذُقْتُ مِثْلَهُ! فَقُلْتُ: يَا أَمِيْرَ المُؤْمِنِيْنَ، لَمْ أُسَلْسِلْ مِثْلَ هَذَا! قَالَ هَذَا رُمَّانُ حُلْوَانَ، بِعَسَلِ أَصْبَهَانَ، بِسُكَّرِ الأَهْوَازِ، بِزَبِيْبِ الطَّائِفِ، بِمَاءِ بَرَدَى. وَعَنْ مُحَمَّدِ بنِ أَحْمَدَ بنِ مِسْمَعٍ، قَالَ: سَكِرَ يَزِيْدُ فَقَامَ يَرْقُصُ فَسَقَطَ عَلَى رَأْسِهِ فَانْشَقَّ وَبَدَا دِمَاغُهُ.قُلْتُ: كَانَ قَوِيّاً، شُجَاعاً، ذَا رَأْيٍ وَحَزْمٍ وَفِطْنَةٍ وَفَصَاحَةٍ، وَلَهُ شِعْرٌ جَيِّدٌ، وَكَانَ نَاصِبِيّاً فَظّاً غَلِيْظاًجَلْفاً، يتناول المسكر ويفعل المنكر. افْتَتَحَ دَوْلَتَهُ بِمَقْتَلِ الشَّهِيْدِ الحُسَيْنِ، وَاخْتَتَمَهَا بِوَاقِعَةِ الحَرَّةِ فَمَقَتَهُ النَّاسُ وَلَمْ يُبَارَكْ فِي عُمُرِه. وَخَرَجَ عَلَيْهِ غَيْرُ وَاحِدٍ بَعْدَ الحُسَيْنِ ... .[8]زياد حارثي مي گويد: يزيد شرابي به من نوشاند که مثل آن را نچشيده بودم! پس به او گفتم: اي اميرالمؤمنين! تا کنون چنين شرابي ننوشيده بودم! يزيد گفت: اين شراب مخلوطي از خرماي شيرين، عسل اصفهان، شکر اهواز، کشمش طائف، و آب بَرَدَي[9] است.محمد بن احمد بن مسمع مي گويد: يزيد در حال مستي براي رقصيدن به پا خاست! ناگهان با سر به زمين خورد و سرش شکافت به گونه اي که مغزش نمايان شد.من مي گويم: يزيد فردي قوي، شجاع، صاحب رأي و تصميم و فطانت و فصاحت بود و خوب شعر مي گفت، همچين او ناصبي، تند خو، خشن و بد عُنُق بود، و هماره مشروب مي نوشيد و اعمال زشت مرتکب مي شد.حکومت او با قتل حسين شهيد آغاز و با واقعه حَرّة به پايان رسيد. به اين دليل مردم از او نفرت داشتند و در طول زندگاني اش خير نديد. و بعد از حسين افراد متعددي بر او خروج کردند ...

7 – و جالب تر از تمامي  نقل هاي پيشين، اعتراف معاوية بن يزيد، فرزند يزيد بن معاوية، به صفات پليد و اعمال ناشايست پدر و همچنين جدّ خود است. او در اولين خطبه خود در روزهاي نخستين خلافتش، بر منبر رفت و گفت: إِنّ هَذِه الْخلَافَة حَبل الله وَإِن جدي مُعَاوِيَة نَازع الْأَمر أَهله وَمن هُوَ أَحَق بِهِ مِنْهُ عَليّ بن أبي طَالب وَركب بكم مَا تعلمُونَ حَتَّى أَتَتْهُ منيته فَصَارَ فِي قَبره رهينا بذنوبه. ثمَّ قلد أبي الْأَمر وَكَانَ غير أهل لَهُ وَنَازع ابْن بنت رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم فقصف عمره وانبتر عقبه وَصَارَ فِي قَبره رهيبا بذنوبه. ثمَّ بَكَى وَقَالَ إِن من أعظم الْأُمُور علينا علمنَا بِسوء مصرعه وبئيس منقلبه وَقد قَتَلَ عترة رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم وأباح الْخمر وَخرب الْكَعْبَة وَلم أذق حلاوة الْخلَافَة فَلَا أتقلد مرارتها، فشأنكم أَمركُم وَالله لَئِن كَانَت الدُّنْيَا خيرا فقد نلنا مِنْهَا حظا وَلَئِن كَانَت شرا فَكفى ذُرِّيَّة أبي سُفْيَان مَا أَصَابُوا مِنْهَا.[10] هنگامي که معاوية بن يزيد به ولايت عهدي رسيد از منبر بالا رفت و گفت: اين خلافت ريسمان الهي است و جدم معاويه آن را به نا حق از علي بن ابي طالب گرفت و آنچه مي خواست انجام داد تا آنکه مرگش فرا رسيد و در قبرش گرفتار گناهان خويش شد. سپس پدرم به خلافت رسيد در حالي که صلاحيت آن را نداشت و با پسر دختر رسول خدا به نزاع پرداخت، پس عمر او نيز به پايان رسيد در در قبرش گرفتار گناهان خويش شد. سپس گريه کرد و گفت: همانا از بزرگترين امور بر ما، علم ما به بدي جايگاه و پستي قرارگاه پدرم است، يزيد عترت رسول خدا را به قتل رساند، شرب خمر را مباح کرد و کعبه را نيز خراب نمود و از شيريني خلافت چيزي نچشيد، من نيز از تلخي آن پيروي نخواهم کرد. پس خودتان در کار خويش نظر دهيد! به خدا سوگند اگر تمامي دنيا خير بوده باشد ما به تمام آن خير رسيده ايم و اگر شر باشد، نسل ابوسفيان را بر آنچه از اين شرّ بدانها رسيده است، کافي است! با توجه به اين موارد اشاره شده، که مشتي از خروار است، قضاوت را بر عهده خواننده بصير و آگاه مي گذاريم.

پي نوشت ها:

[1] . تاريخ دمشق، ابن عساکر، ج65، ص405/ و نيز رجوع کنيد: البداية و النهاية، ابن کثير، ج 8، ص 228.

[2] . همان گونه که مي بينيد، معاويه در اين ابيات، پسر خود را فقط از آشکار نوشيدن شراب نهي مي کند نه از نوشيدن آن به طور مطلق! و در عوض به او توصيه مي کند تا در نهان و خلوت، به فسق و فجور خود ادامه دهد!

[3] . البداية و النهاية، همان، ص 230

[4] . تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 220

[5] . همان، ج 2، ص 228

[6] . الکامل في التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص 224

[7] . انساب الاشراف بلاذري، ج 5، ص 286

[8] . سير اعلام النبلاء، ج5، صص6 و 7

[9] . بردي ظاهرا نام نوعي گياه است.

[10]. الصواعق المحرقة، ج2، صص 641 و642

(منبع:  شفقنا)

کد خبر: 139396302151
1393/9/6

Share

بدون نظر

نام
پست الکترونیکی
وب سایت
متن