شام از دير باز تحت سيطره امويان بود. يزيد بن ابي سفيان از طرف خليفه اول به ولايت شام گمارده شد تا اين که در سال هجدهم هجري در اثر طاعون از دنيا رفت.
موضوع: دیدگاه
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
اشاره
شام از دير باز تحت سيطره امويان بود. يزيد بن ابي سفيان از طرف خليفه اول به ولايت شام گمارده شد تا اين که در سال هجدهم هجري در اثر طاعون از دنيا رفت. خليفه دوم بعد از مرگ يزيد بن ابي سفيان، برادرش معاويه را به حکومت شام گمارد(ابن سعد، طبقات، ج7، ص406). اين امارت تا دروان خلافت علي بن ابي طالب(ع) ادامه داشت. با به خلافت رسيدن امام علي(ع)، معاويه از بيعت شانه خالي کرد و به بهانه خونخواهي عثمان علم مبارزه با امام را برافراشت و بالاخره در حکميت، با گول خوردن ابوموسي اشعري، عمروعاص، معاويه را به عنوان خليفه اعلام کرد. امام علي(ع) با توجه به فتنه انگيزي خوارج و نهايتا به شهادت رسيدن به دست آنان، فرصت نيافت معاويه را سرکوب کند. بعد از شهادت امام علي و با توجه به نامردمي ياران امام حسن، ايشان مجبور شد با معاويه صلح کند و خلافت را به او واگذارد. از آن زمان به بعد شام مرکز خلافت اموي شد. امويان، شاميان را آن چنان که خود مى خواستند، تربيت کردند و اجازه ندادند آنان نسبت به اهل بيت(ع) و مرامشان آگاهي يابند و خود را به عنوان تنها خويشاوندان و وارثان پيامبر معرفي کردند و شاميان هم جز آنان خويشاوندي براي رسول خدا نمي شناختند.پس از کارزار جانسوز کربلا، اسيران اهل بيت را براي مانور قدرت و نشان دادن فتح امويان و شکست خروج کنندگان بر خليفه، به کوفه و سپس به شام بردند. کوفيان، اسيران و خويشاوندي نزديک آنان با پيامبر(ص) را مي دانستند و آگاه بودند که آنان فرزند زادگان رسول خدا هستند، و خليفه و خاندانش را قرابتي با پيامبر نيست اما شاميان از قرابت اين اسيران و بزرگ شهيدشان با پيامبرآگاه نبودند و خليفه و خاندانش را تنها خويشاوندان پيامبر مي شناختند و شکستن اين خفقان و آگاهي دادن به آن جامعه جاهل و تحت حاکميت جهل، شهامت و شجاعتي بي نظير مي طلبيد و اسيران اهل بيت به اين جهاد عظيم همّت کردند و اين غايت در صدر اهدافشان بود.
آيت جهل شاميان
جهالت اين مردم نسبت به قرابت و خويشاوندي اسيران با پيامبر(ع) به حدي بود که هنگام ورود به شام، پيرمردي مؤمن، مقيد به نماز و روزه و دين، قاري قرآن و متعهد به اسلام بر درگاه مسجد، خود را به اسيران اهل بيت رساند و شاکرانه دست به آسمان بلند کرد و گفت:"خداوندي را سپاس که مردان شما را کشت و نابود کرد و کشور را از شرّ آنان ايمني بخشيد و امير مؤمنان يزيد بن معاويه را بر شما تسلط داد!"امام سجاد(ع) که نور ايمان و ظلمت جهل را در ناصيه او مي ديد، خطاب به او فرمود:اي پيرمرد آيا قرآن مى خواني؟گفت:آري! آيا آيه "قل لا اسئلکم عليه اجرا الا الموده في القربي" (شوري(42) آيه23) را خوانده اي؟ گفت: بلي آن را خوانده-ام (ولي مگر مصداقش خليفه و خاندانش نيست؟) امام: ما خويشاونداني هستيم که محبتشان بر شما واجب شده است! آيا آيه خمس "واعلموا أنما غنمتم من شئ فأن لله خمسه و للرسول ولذي القربى"(که دادن خمس غنايم و... را به خويشاوندان پيامبر واجب کرده) را خوانده اي؟ گفت: آري! امام: اين "قربي" ما هستيم. آيا آيه تطهير"إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا" را خوانده اي؟ ما اهل بيت هستيم و آيه تطهير فقط در شأن ما است. پيرمرد که با شنيدن اين سخنان در نهايت بهت و پشيماني فرورفته بود، متعجبانه پرسيد: شما را به خدا قسم، آيا به واقع شما مصداق هاي اين آيات هستيد؟! امام فرمود: آري، بدون شک و ترديد و به حق جدمان رسول خدا، ما تنها خويشاوندان و اهل بيتي هستيم که اين آيات در شأنشان نازل شده است.پيرمرد که گويي تازه از خواب سنگين غفلت بيدار شده بود، فرياد ناله سر داد و عمامه بر زمين کوبيد و دست ها به آسمان بلند کرد و عرض کرد:خدايا از دشمنان انساني و جني خاندان رسول به پيشگاه تو ابراز انزجار مي کنم، آيا مرا راهي براي توبه هست؟ امام فرمود: آري، اگر توبه کني، خداي توبه پذير توبه ات را مي پذيرد و با ما خواهي بود. پيرمرد فرياد به توبه و پشيماني بلند کرد و مأموران يزيد خبر را به او رساندند و او فرمان کشتنش را صادر کرد و به سرعت او را کشتند تا مبادا جريان پخش شود و موج آگاهي گسترده گردد،(مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص129).اين واقعه به خوبي اوج جهل حاکم بر شام و تبليغات وارونه شاميان را نشان مي دهد و معلوم مي کند که تزريق آگاهي به اين جامعه ظلمت زده و آگاه کردن مردم نسبت به جايگاه کساني که دستگاه حاکم آنان را خروج کنندگان بر خليفه رسول خدا معرفي کرده، تا چه اندازه مهم، کارساز و کوبنده است.اصولا حکومت هاي خودکامه و ستم پيشه، بنيان خود را بر جهل و تحميق استوار مي دارند و حکومت اموي سالهاست شاميان را تحميق کرده و حقيقت را از آنها کتمان نموده و باطل را در جامه حقيقت به آنان عرضه داشته است و انقلاب حسيني "انقلاب کلام" عليه اين جهل و تحميق است. امام حسين(ع) تا زنده بود، از هر فرصتي براي تزريق آگاهي به جامعه جهل زده اموي بهره گرفت و حالا نوبت اسيران اهل بيت است که نهضت کلام و آگاهي بخشي را در مرکز جهل و ناآگاهي و تحميق ادامه دهند. با توجه به همين نکته، امام سجاد(ع) و بقيه اسيران از هر اتفاقي براي معرفي خود و تبيين نسبتي که با پيامبر دارند، استفاده مي کردند.
مانور قصر شام
بعد از چراغاني شهر و گرداندن اسيران با سرهاي بريده در شام و هلهله و شادي شاميان از پيروزي امير المؤمنين! و شکست خروج کنندگان بر خليفه رسول خدا، اينک نوبت مانور قدرت و فتح در قصر شام است.يزيد بار عام داد. همه اعيان، اشراف، سفيران، بزرگان قبايل، فرماندهان نظامي و... را فراخوانده شدند و به امر او اسيران مرد و زن، در غل و زنجير و با ريسمان به هم بسته شده، در کناري از قصر مقابل تخت او به صف گشتند.(همان، ص132)امام سجاد(ع) خليفه را خطاب کرد:
"أنشدك الله يا يزيد ما ظنك برسول الله لو رآنا على هذه الحالة؟؛ اي يزيد تو را به خدا قسم، به گمانت اگر رسول خدا ما را کتف بسته و در غل و زنجير ببيند، چه حالتي خواهد داشت؟"و فاطمه دختر بزرگ امام حسين گفت:"يا يزيد! بنات رسول الله سبايا؟! اي يزيد آيا دختران رسول خدا را به اسيري مي گيري؟!"يزيد نتوانست جوابي دهد و خويشاوندي آنان با پيامبر را انکار کند و جمعي از حاضران که حقيقت را مي دانستند و از ترس، کتمانش کرده بودند، به ناگهان اختيار از کف دادند و فرياد گريه و زاري سر دادند و بقيه نيز مبهوت ومتعجب که اينان چه مي گويند؟يزيد مجبور شد دستور دهد ريسمان و غل و زنجير از دست و پاي اسيران برگيرند.
قدرت، ثروت وحکومت، معيار فضيلت!
يزيد در صدد برآمد نقطه افتخار اهل بيت و قرابت نسبي و معنوي اسيران با پيامبر(ص) را که توسط امام سجاد(ع)، فاطمه بنت الحسين و بعض از حاضران مجلس يادآوري شده بود، کمرنگ کند و از اهميت بيندازد از اين رو با اشاره چوب به سر و دندان اباعبدالله(ع) خطاب به حاضران گفت:"انَّ هذا کان يفخر عليّ و يقول: أبي خير من أب يزيد، وأمي خير من أمه، وجدي خير من جده، وأنا خير منه فهذا الذي قتله؛ فأما قوله بأن أبي خير من أب يزيد، فلقد حاج أبي أباه فقضى الله لأبي على أبيه، وأما قوله بأن أمي خير من أم يزيد، فلعمري لقد صدق إن فاطمة بنت رسول الله خير من أمي، وأما قوله جدي خير من جده، فليس لأحد يؤمن بالله واليوم الآخر يقول بأنه خير من محمد، وأما قوله بأنه خير مني فلعله لم يقرء هذه الآية " قل اللّهم مالك الملك...؛اين فرد هميشه بر من افتخارش اين بود که از من برتر است و مي گفت:پدرم از پدر يزيد، مادرم از مادر يزيد، جدم از جد يزيد و خودم از خود يزيد برتريم و همين خودبرتربيني اش او را به کشتن داد! اين که پدرش(علي بن ابي طالب) را از پدر من(معاويه) برتر مي شمرد، درست نبود زيرا پدرم با پدرش به مخالفت برخاست و خداوند به سود پدرم و عليه پدرش حکم کرد؛ اين که مي گفت مادرش از مادر من بهتر است، راست مي گفت زيرا فاطمه دختر رسول خدا از مادر من برتر بود؛ و اما اين که مي گفت جدش از جد من برتر است، راست بود زيرا کسي را که به خدا و قيامت ايمان دارد، سزاوار نيست که بگويد ديگري از رسول خدا برتر است و اما اين که خود را برتر از من مي شمرد شايد بدين خاطر بود که اين آيه قرآن را نخوانده که: "خدا تو مالک ملک و عزت هستي و ملک و عزت را به هر کس بخواهي، مي بخشي و از هر کس بخواهي مي گيري و ذليلش مي کني"(آل عمران(3) آيه 26).
در اينجا باز هم يزيد به تحميق رو مي آورد و در اين مجلس که با افشاگري اسيران اهل بيت روزنه آگاهي باز شده، ضمن اعتراف به رابطه نسبي آنان با پيامبر سعي مي کند رابطه معنوي آنان را انکار کند و خودش را برتر از اهل بيت(ع) معرفي نمايد از اين رو به برتري رسول خدا و فاطمه زهرا(س) بر جد و مادرش اعتراف کرده ولي برتري امام علي و امام حسين بر پدرش معاويه و خودش را نه تنها نمي پذيرد بلکه با استناد به معياري ناحق و دنيايي، آن را انکار کرده و خود و پدرش را برتر معرفي مي کند. معيار او در انکار اين برتري و اثبات آن براي خود و پدرش معياري دنيايي و باطل و شيطاني است.اين که در نتيجه سست ايماني و جهل کوفيان و ابوموسي ها و شيطنت عمروعاص، رداي خلافت از تن امام(ع) گرفته مي شود و بر معاويه پوشانده مي گردد و اين که در کربلا با ددمنشي و عهد شکني کوفيان، امام حسين و يارانش کشته مي شوند و خلافت يزيد به خيال خودش بي رقيب مي گردد، نشانه برتري او در پيشگاه خداست!آري يزيديان و فرعونيان در هميشه تاريخ "قدرت، ثروت و حکومت" را "معيار فضيلت و کرامت" در نزد خدا شمرده اند. اين کلام فرعون است که در برتر معرفي کردن خود بر موسي گفت: « يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَ فَلا تُبْصِرُونَ أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذي هُوَ مَهينٌ وَ لا يَكادُ يُبينُ فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب» (زخرف(43) آيه51-53)؛اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمىبينيد؟ مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمىتواند فصيح سخن بگويد برترم؟ (اگر راست مىگويد) چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده است.؟! يزيد هم به مانند همه شيطان صفتان پيش از خودش، ملاک و معيارش ماديت است نه فضيلت؛ حکومت و ثروت و قدرت براي او ملاک برتري است نه ايمان، جهاد و تقوا.
خطبه زينب کبرا(س) نيز در شام براي بيان معيار فضيلت بود تا جامعه جهل زده يزيدي متنبه شود و بداند که قدرت و حکومت نشانه حقانيت نيست و حقانيت را بايد در عبوديت و ايمان و تقوا يافت. اين کلام زينب باطل کننده همه سحر يزيد بود که فرمود:" أظننت يا يزيد حيث أخذت علينا أقطار الأرض وآفاق السماء، فأصبحنا نساق كما تساق الأسارى أنّ بنا على الله هوانا و بك عليه كرامة؟ وأن ذلك لعظم خطرك عنده؟... ألا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشيطان الطلقاء... (مجلسي، همان، ص133)؛ اي يزيد آيا گمانت بر اين است که تنگ کردن آفاق آسمان و زمين بر ما به گونه اي که همچون اسيران به سوي تو آورده شويم، نشانه اين است که تو را در نزد خدا کرامت و ما را ذلت و خواري است؟ و اين معيار جايگاه بلند معنوي توست؟... عجب است که حزب نجيبان خدايي به دست حزب آزادشدگان شيطاني کشته مي شوند!..."
و امام سجاد ضمن معرفي پيشينيان پرافتخار يزيد!، فرمود: اي فرزند معاويه و هند(جگر خوار)و صخر (جد معاويه که به رذالت شناخته شده بود)، پيوسته نبوت و فرماندهي از آن پدران و اجداد من بوده قبل از آن که تو به دنيا آيي و جدم علي بن ابي طالب در بدر، احد و احزاب پرچم دار پيامبر بود در حالي که پدر و جد تو (معاويه و ابوسفيان) پرچم دار کافران بودند. (همان، ص135-136)
با مجاهدت بي نظير زينب کبرا و امام سجاد و ديگر اسيران اهل بيت(ع) روزنه هاي آگاهي بر مجلس مانور يزيد گشوده شد و نور علم و هدايت نشأت گرفته از اين اسطوانه هاي هدايت، ظلمت جهل يزدي را از هم دريد و يزيد را در اين مانور قدرت و فتح ناکام گذارد و به تدبيرهاي بعد دلبسته کرد.
"منبر هدايت" يا چوب هايي براي نشستن؟!
در مانور کاخ، فقط اعيان و اشراف و سفيران و... بودند و حالا يزيد در صدد است با استناد به ملاک و ميزان فرعوني حقانيت، مجلس مانور عمومي و گسترده ترتيب دهد و مسجد اموي شام بهترين مکان براي اين مانور است.در مسجد بزرگ شام و با حضور انبوه فشرده جمعيت به امر يزيد سخنوري از سخنگويان چاپلوس حکومت بر منبر رفت و در مذمت و بدگويي از امام علي و امام حسين و مدح و منقبت معاويه و يزيد هر چه توانست تراشيد و گفت و عيوبي براي امام علي و امام حسين برشمرد که در آنان مفقود و در يزيديان مشهود بود و مناقبي براي معاويه و يزيد بر شمرد که مزيّن بودن اهل بيت به اين مناقب شهره همگان و دوري يزيديان از اين مناقب به عياني آفتاب نيمروز بود.امام سجاد با شنيدن اين سخنان دردآور از خطيب، فرياد برآورد که اي سخنگو! رضايت خليفه ومخلوق خدا را به قيمت خشم خداي خالق خريدي و جايگاه خود را در آتش مهيا ساختي. بعد به يزيد گفت: اي يزيد اجازه بده من بر اين" چوب ها" بالا روم (و بر خلاف سخنگوي تو که خدا را با سخنانش به خشم آورد) سخناني بگويم که رضاي خدا در آنها باشد و حاضران مجلس هم ثواب و اجر و هدايتي نصيبشان شود.يزيد قبول نکرد و اطرافيان که شايد از شهامت اهل بيت در کاخ يزيد و ارزشمندي بياناتشان در آن مجلس خبرهايي به اجمال شنيده و به شنيدن سخنان امام اشتياق يافته بودند، با اصرار از يزيد خواستند که به امام اجازه صحبت دهد و يزيد که از توانمندي امام در بيان حقيقت و از برّايي برهان و بيان امام خبر داشت، بر اجازه ندادن پافشاري مي کرد تا بالاخره مجبور شد با اصرار اطرافيان، بپذيرد.نکته مهم اين کلام امام است که جايگاه خطيب باطل گو و چاپلوس يزيد را نه "منبر هدايت" بلکه "چوب ها" مي نامد زيرا منبر:جايگاه بيان حقيقت،جايگاه دعوت به حق و عدل، جايگاه اظهار زيباييِ عدالت و جمالِ حقيقت است نه جايگاه دعوت باطل و ثناگويي ظلم و تمجيد استکبار. جايگاهي است که مردم با نشستن در زير آن و شنيدن سخنان خطيب نشسته بر فرازش، به ثواب، پاداش، هدايت و آگاهي مي رسند نه اين که مستحق کيفر گوش دادن به تهمت، افترا و دروغ بر بندگان خوب خدا گردند.
بيدارسازي شاميان و معرفي کشته شدگان و اسيران
هدف عمده امام و اهل بيت در شام، معرفي علي(ع) و حسين(ع) بود که از طرف امويان تفرقه انگيز، فتنه گر، شورشي و خروج کننده عليه خليفه معرفي شده بودند.شاميان امام علي را مخالف خليفه اول و دوم و کشنده خليفه سوم و جنگ کننده با معاويه اي مي دانستند که علم خونخواهي خليفه سوم را برافراشته بود و امام حسين را نيز شورش کننده عليه خليفه اسلام، يزيد بن معاويه مي شمردند که با اسلام قرابتي ندارند و خطر عمده براي اسلام و پيامبر به شمار مي روند.به همين جهت سخنگوي حکومت بر فراز آن چوب ها هر عيبي را به امام علي و امام حسين نسبت مي دهد و از گفتن هيچ سخن زشتي راجع به آنان ابا نمي کند و هر چه مي تواند آنان را بد و زشت جلوه مي دهد و حالا امام فرصت يافته تا اين حجاب ضخيم جهل و تبليغات دروغين را بدرد و آفتاب حقيقت را بنماياند. امام بر آن چوب ها که در اين لحظات به واقع "منبر" شده، بالا مي رود و ابتدا خداي را حمد و سپاس کرده و بر پيامبر درود مي فرستد و به معرفي خود و پدرانش مي پردازد و فضايلي که تا به حال از طرف اهل ستم کتمان شده و گوش ها از شنيدنش محروم بوده، بر زبان مي راند: "اي مردم خاندان ما شش صفت عالي يافته اند و با هفت ويژگي، برتري گرفته اند: به خاندان ما علم، حلم، سماحت (گشاده دستي)، سخنوري، شجاعت و محبوب قلوب بودن عطا شده است و با پيامبر برگزيده، صديق اين امت(علي بن ابي طالب)، جعفر طيار، شير خدا و شير رسول خدا(حمزه سيد الشهدا) و دو سبط و فرزند پيامبر اين امت، از بقيه خاندان ها برتر شده ايم.اي مردم! آن که مرا مي شناسد که جايگاهم را مي داند و آن که نمي شناسد، خود را معرفي مي کنم تا بداند.اي مردم من فرزند مکه و منا و فرزند زمزم و صفايم، فرزند کسي هستم که حجرالاسود را در عبايش حمل کرد(پيامبر در سال تعمير مکه قبل از بعثت) تا در جايگاهش نصب نمود، فرزند بهترين کسي که مئزر و ردا پوشيد، فرزند بهترين کسي که نعل به پا کرد يا پابرهنه رفت، فرزند بهترين طواف و سعي کننده بين مروه و صفا، فرزند بهترين حج کننده و لبيک گو، فرزند کسي که بر براق به آسمانها برده شد، ... من فرزند محمد، برگزيده خدا هستم."
در اين فراز طولاني امام خود را فرزند با واسطه رسول خدا مي نامد که صاحب بالاترين فضايل است و همه بر آن فضايل اعتراف دارند. با اثبات اين رابطه و نسبت کتمان شده با صاحب فضايل شناخته شده، اولين قدم بلند به سوي هدف عالي برداشته مي شود.قدم دوم معرفي جدش علي بن ابي طالب است که ناشناخته بلکه شناخته شده به بدي است و امام، "علي واقعي" را به مردم مي شناساند .
جالب اين که امام ابتدا پيامبر را به وصف معرفي مي کند و در نهايت به نام مي خواند زيرا وقتي صفات پيامبر را مي شمرد، مردم متوجه شخص مصداق مي شوند و مصداق معلومشان است اما در جدش علي(ع) ابتدا او را به نام ذکر مي کند و بعد به اوصاف معرفي مي کند زيرا اگر ابتدا از او نام نمي برد، مردم مصداق آن اوصاف را نمي شناختند و چه بسا گمان مي کردند دارد معاويه را توصيف مي کند زيرا در نگاه آنان علي(ع) مظهر بدي ها و معاويه مظهر خوبي ها بود! از اين رو ابتدا مي فرمايد من فرزند علي بن ابي طالب هستم و بعد اوصافش را بر مي شمارد: "من فرزند علي مرتضايم،فرزند کسي که خرطوم خلايق را کوبيد تا به يگانگي خدا و نبوت پيامبر شهادت دادند، آن که با دو شمشير و دو نيزه در رکاب پيامبر جنگيد، دو هجرت کرد، در دو بيعت حضور داشت(شايد دو بيعت عقبه اول و دوم منظور باشد)،در بدر و حنين دشمنان را کشت( اين دو جنگ را نام برد زيرا در اين دو جنگ بسياري از ترس فرار کردند يا از کشتن دشمن خودداري ورزيدند تا اگر اسير شدند، راه نجاتي برايشان مانده باشد) و لحظه اي کفر نورزيد.فرزند صالح مومنان( اشاره به آيه4 سوره تحريم و شأن نزول آن)، وارث پيامبران، کوبنده ملحدان، شير دين، نور مجاهدين، زينت عابدان، تاج گريه کنندگان(از خوف و شوق حق)، صبورترين صبرکنندگان و برترين قيام کنندگان از آل رسول خدا هستم.من فرزند تاييد شده به جبرئيل و ياري شده به ميکائيل هستم.من فرزند مدافع حرم مسلمانان، کشنده مارقان(خارج شوندگان از دين)، ناکثان(پيمان شکنان) و ستمگران، جهاد کننده با دشمنان عداوت پيشه و با افتخار ترين رونده بر زمين از قريش، اولين اجابت کننده خدا و پيامبرش از بين مؤمنان، اولين سبقت گيرندگان به اسلام، شکننده کمر متجاوزان، نابود کننده مشرکان، تيري که خدا بر منافقان انداخت، زبان حکمت عبادت کنندگان، ياور دين خدا، ولي امر خدا، بستان حکمت خدا و ظرف علم خدا هستم که گشاده دست، بخشنده، نوراني، عاقل، پاک، اهل بطحاء (مکه) مورد رضاي خدا، جلودار اهل حق، صبر پيشه، بسيار روزه گير،اهل تهذيب، قيام کننده به عبادت، قطع کننده صلب مشرکان و پراکنده ساز دسته هاي دشمنان بود.آن که هميشه عنانش بر کف، جانش با ثبات، عزمش استوار، شکيمه و شوکتش ظاهر، شير حمله ور، نيزه باز به هنگام هجوم نيزه دارها و رسيدن گردن اسب ها به هم که به مانند سنگ آسيا آنها را له مي کرد و به سان هيزم خرد شده پراکنده مي ساخت، شير حجاز و قوچ عراق، مکي مدني، حاضر در عقبه و خيف (دو مکان ملاقات مخفيانه پيامبر با مسلمانان مدينه)، ميدان دار بدر و احد، سردسته بيعت شجره و هجرت کننده به مدينه، سيّد و آقاي عرب و شير بيشه حجاز و وارث اهل مشعر و پدر دو سبط اين امت:حسن و حسين، و او نيست مگر جدم علي بن ابي طالب."بعد به معرفي مادر گرانقدرش فاطمه زهرا(س) پرداخت و آن قدر در معرفي خود و نسب و جد و مادر و پدرش سخن گفت که اهل مسجد همگي به زاري و گريه فرياد بلند کردند.يزيد ترسيد که مبادا عنان از کف او خارج شود و در همين مجلس در اثر روشنگري امام، مردم عليه او بشورند پس براي ساکت کردن امام به اذان پناه برد؛ (مذهب عليه مذهب و استفاده ابزاري از دين) و اذان گو را دستور داد اذان بگويد.مؤذن با اذان، کلام امام را بريد و امام به شنيدن اذان ساکت شد و بعد از شنيدن تکبيرهاي مؤذن، ايشان هم بزرگي خدا را حکايت کرد و با شنيدن شهادت بر رسالت پيامبر، در حکايت اين رسالت فرمود:"مو، پوست، گوشت و خونم بر يکتايي خدا شهادت مي دهد".همين که مؤذن بر رسالت پيامبر شهادت داد، امام از بالاي منبر يزيد را خطاب کرد که:"اي يزيد اين محمد جدّ من است يا جد تو؟ اگر بگويي جد توست که دروغ بر پيامبر بسته و کافر شده اي و اگر قبول داري که جدّ من است پس چرا فرزندانش را کشته اي؟"يزيد که جوابي نداشت، چاره اي جز کرگوشي نديد و به نماز ايستاد و بدين گون امام در گسترده ترين مجمع عمومي شام، يزيد را رسوا کرد و حقانيت پدرش را فرياد زد.
دغدغه هاي عاشورايي مصلحان
امام خميني(ره) :
" اين كه براى عزادارى، براى مجالس عزا، براى نوحه خوانى، براى اينها، اين همه ثواب داده شده است، علاوه بر آن امور عباديش و روحانيش، يك مسئله مهم سياسى در كار بوده است. آن روزى كه اين روايات صادر شده است، روزى بوده است كه اين فرقه ناجيه مبتلا بودند به حكومت اموى و بيشتر عباسى و يك جمعيت بسيار كمى، يك اقليت كمى در مقابل قدرتهاى بزرگ در آن وقت، براى سازمان دادن به فعاليت سياسى اين اقليت، يك راهى درست كردند كه اين راه، خودش سازمانده است و آن، نقل از منابع وحى [است] به اينكه براى اين مجالس اينقدر عظمت است و براى اين اشكها آنقدر در دور و برِ اين اشكها و عزاداريها، شيعيان با اقليت آنوقت اجتماع مىكردند و شايد بسيارى از آنها هم نمىدانستند مطلب چه هست، ولى مطلب، سازماندهى به يك گروه اقليت در مقابل آن اكثريتها [بود]. و در طول تاريخ، اين مجالس عزا كه يك سازماندهى سرتاسرى [در] كشورها است، كشورهاى اسلامى است و در ايران كه مهد تشيع و اسلام و شيعه است، در مقابل حكومتهايى كه پيش مىآمدند و بناى بر اين داشتند كه اساس اسلام را از بين ببرند، اساس روحانيت را از بين ببرند، آن چيزى كه در مقابل آنها، آنها را مىترساند، اين مجالس عزا و اين دستجات بود".
( صحيفه امام،ج16/344)
" عمق ارزش مجلس هاى عزادارى، کم معلوم شده است و شايد پيش بعضى هيچ معلوم نشده است. اينکه در روايات ما براى يک قطره اشک براى مظلوم کربلا آن قدر ارزش قائلند، حتى براى تباکى- به صورت گريه درآمدن- ارزش قائلند، نه از باب اين است که سيد مظلومان احتياج به اين کار دارد و نه آن است که فقط براى ثواب بردن شما و مستمعين شما باشد. گرچه همه ثوابها هست، لکن چرا اين ثواب براى اين مجالس عزا آن قدر عظيم قرار داده شده است، و چرا خداوند تبارک و تعالى براى اشک و حتى يک قطره اشک و حتى تباکى، آن قدر ثواب داده است؟ کم کم مسأله از ديد سياسىاش معلوم مى شود و ان شاء اللَّه بعدها بيشتر معلوم مى شود... اينکه براى عزادارى، براى مجالس عزا، براى نوحه خوانى، براى اينها، اين همه ثواب داده شده است، علاوه بر آن امور عباديش و روحانيش، يک مسأله مهم سياسى در کار بوده است. آن روزى که اين روايات صادر شده است، روزى بوده است که اين فرقه ناجيه مبتلا بودند به حکومت اموى و بيشتر عباسى و يک جمعيت بسيار کمى، يک اقليت کمى در مقابل قدرتهاى بزرگ در آن وقت، براى سازمان دادن به فعاليت سياسى اين اقليت، يک راهى درست کردند که اين راه، خودش سازمانده است و آن، نقل از منابع وحى [است] به اينکه براى اين مجالس اين قدر عظمت است و براى اين اشکها آن قدر در دور و برِ اين اشکها و عزاداريها، شيعيان با اقليت آن وقت اجتماع مىکردند و شايد بسيارى از آنها هم نمىدانستند مطلب چه هست، ولى مطلب، سازماندهى به يک گروه اقليت در مقابل آن اکثريتها [بود]. و در طول تاريخ، اين مجالس عزا که يک سازماندهى سرتاسرى [در] کشورها است، کشورهاى اسلامى است و در ايران که مهد تشيع و اسلام و شيعه است، در مقابل حکومتهايى که پيش مىآمدند و بناى بر اين داشتند که اساس اسلام را از بين ببرند".
(همان/218)
"مجالس بزرگداشت سيد مظلومان و سرور آزادگان که مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت بر خيانت و حکومت اسلامي بر حکومت طاغوت است هر چه با شکوهتر و فشرده تر برپا شود و بيرق خونين عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم، هر چه بيشتر افراشته شود".
(همان،ج3، 226)
" بايد بدانيد که اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنتـها را حفظ کنيد، البته اگر چنانچه چيزهاي ناروايي بوده است سابق، و دست اشخاص بي اطلاع از مسايل اسلام بوده، آنها بايد تصفيه بشود".
(کشف اسرار،173)
شيخ عباس قمي(ره):
"شايسته است که شيعيان، عموماً و ذاکرين، خصوصاً ملتفت شده، در اين سوگوارى و عزادارى بر وجهى سلوک کنند که زبان نواصب دراز نشود و اقتصار بر واجبات و مستحبات گردد، از استعمال محرمات، از قبيلِ غنا - که غالباً نوحههاى لطمه خالى از آن نيست- و از اکاذيب مفتعله و حکايات ضعيفه مظنونة الکذب، که در جملهاى از کتب غيرمعتبره، بلکه نقل از کتبى که مصنّف آنها از متديّنين اهل علم و حديث نيست، احتراز نمايند و شيطان را در اين عبادت بزرگ- که اعظم شعائر اللَّه است- راه ندهند؛ و از معاصى کثيره که روح عبادت را مىبرد، بپرهيزند، خصوصاً ريا و کذب و غنا، که در اين عمل سارى و جارى شده است و کمتر کسى از او مصون است. و صواب چنان است که در اين مقام چند خبرى در بزرگى عقابِ هر يک مذکور شود، شايد اگر کسى خداى نخواسته مبتلا شود، مرتدعشود...."
" و اما کذب: پس آيات و اخبار در مذمّت آن و مفاسد آن در دنيا و آخرت از حيّز شمار بيرون است، و حق تعالى لعنتِ خود را بر کاذبين قرار داده، و هم فرموده: «انّما يفترى الکذب الذين لا يؤمنون»؛ جز آنان که ايمان نياورند، کسى دروغ نبندد. و اگر نبود در مذمّت کذب جز همين آيه کريمه، هر آينه وافى بود تا چه رسد به آيات کثيره.... و بالجمله، مفاسد و خرابىِ حال دروغ گو بسيار است و شيخ استاد، محدّث متبّحر، ثقه جليل القدر، آقا حاج ميرزا حسين نورى - طاب ثراه- در «لؤلؤ و مرجان» خلاصه مفاسد و آثار دروغ را که از آيات و اخبار استفاده کرده و به رشته مختصرى در آورده و به جهت سهولت و در نظر داشتن آن، آن مفاسد و آثار را به چهل عدد شمارش کرده [است].... و چون مفاسد دروغ را دانستى، پس بدان که جملهاى از فحولِ فقها مطلق کذب را از گناهان کبيره شمردهاند، چه مفسده بر او مترتّب بشود و چه نشود. اين است که حال کذب بى مفسده، و اگر مفسده بر او مترتّب شود، خصوصاً اگر دينى باشد و سبب ضعف عقيده مسلمانى يا افترائى به امامى يا توهين قدر اهل بيت(عليهم اسلام) شود، البته صد مرتبه بدتر و گناهش بيشتر است، و اگر کذب بر خدا و رسول(ص) و ائمه(ع) باشد، که حالش معلوم است، مبطل روزه و موجب کفاره است. ... از اين جهت، از مرحومِ فقيه زاهد ورع جناب حاج ملا محمد ابراهيم کلباسى(طاب ثراه) نقل شده- چنان که در [کتاب] شفاء الصدور [فى شرح زيارة العاشور] است- که وقتى يکى از فضلاى با ديانت اهل منبر در محضر آن جناب گفت در ذيل قصهاى که سيد الشهداء( عليه السلام) فرمود: «يا زينب، يا زينب!» آن فقيه ورع، بى محابا در ملأعام به آواز بلند فرمود: خدا دهنت را بشکند، امام دو دفعه يا زينب نفرمود، بلکه يک دفعه فرمود! اينک سلسله جليله اهل منبر، حال خود را در اين باب ملاحظه کنند، و از مفاسد کذب فى الجمله آگاه شوند، و مطالب دروغ و روايات مجعوله را ترک کنند، بلکه نقل نکنند، هر چه ديده يا شنيدهاند، و اقتصار کنند بر مطالبى که ناقل آن ثقه باشد.سيد بن طاووس در «کشف المحجّه» از رسائل کلينى نقل کرده، که آن بزرگوار به سند خود روايت کرده از حضرت باقر(ع)، و از جمله فقرات آن اين است: «و لا تحدّث الّا عن ثقة فتکون کذّابا و الکذب ذلّ»؛ يعنى حديث مکن، مگر از شخص ثقه و گرنه دروغگوى خواهى بود، و دروغ ذلّت است؛ يعنى سبب ذلت و خوارى است."
"پس شايسته باشد، که حدودِ اين عمل به طورى مضبوط شود که مطابق قواعد شرع اقدس باشد و مورد طعن و اعتراض مذهب خارجه نباشد و چون در اين زمان، معاشرت و مخالطت کامله است ميان اهالى اين مذهب با مذاهب ديگر، و واقعه کربلا و ابتلاى حضرت سيد الشهداء(ع) در اکثر تواريخ ملل مذکور و مضبوط است، شايسته باشد که در مجامع تعزيه دارى از امور مبتدعه و منهيات شريعت مقدسه احترازِ تمام نمايند؛ مانند نواختن سازها و خوانندگىهاى طربآميز، و بسا باشد که مجالس لهو و لعب به پرداختگى بعضى از مجامع تعزيه دارى نباشد!... در حديثى، حال اين گونه مردم بيان شده، که گفتهاند:«يطلبون الدنيا بأعمال الآخرة»؛ اين حرکات موجب محروميّت از ثوابهاى عظيمه خواهد شد. شيطان را عداوت تامّى با نوع انسان است؛ پس هر عملى که نفعش بيشتر باشد، توجّه شيطان به اِفساد آن عمل زياده خواهد شد؛ مانند توسّل به حضرت سيد الشهداء( ع) که به حسب ضرورت دين و اخبار ائمه طاهرين(ع) موجب رستگارى و نجات دنيا و آخرت است. و هر عملى که موجب فوائد دنيويه شود، نااهلان توجّهى تام و هجومى عام در آن عمل خواهند نمود؛ مانند ذکر مصائب، که يکى از وسائل معتبره معاش شده و جهت عبادت کمتر ملحوظ مىشود تا رفته رفته کار به جايي رسيده که در مجامع علماي مذهب اکاذيب صريحه ذکر مي شود و نهى از اين منکر ميسر نيست و جملهاى از ذاکرين مصائب، باک از اختراعِ وقايع مبکيه ندارند، بسا باشد که اختراعِ سخن کند و خود را مشمول حديث:«من ابکى فله الجنّه» بداند و به طول زمان، همان حرف دروغ، شيوعى در تأليفات جديده پيدا کند و هر گاه محدّثِ مطّلعِ امين، منع از آن اکاذيب نمايند، نسبت به کتابى مطبوع يا به کلامى مسموع دهد يا تمسّک به قاعده تسامح در ادلّه سنن نمايد، و دستاويز نقلهاى ضعيفه قرار دهد، موجب ملامت و توبيخ ملل خارجه خواهد شد؛ مانند جملهاى از وقايع معروفه که در کتب جديده مضبوط و نزد اهل علم و حديث عين و اثرى از آن نيست؛ مانند عروسى قاسم در کربلا، که در کتاب «روضة الشهداء» تأليف فاضل کاشفى نقل شده".
" ... چقدر شايسته و لازم است، سلسله جليله اهل منبر و ذاکرين مصيبتِ سيّد مظلومان را - که دامنِ همّت بر کمر زدند و علم تعظيم شعائر اللَّه را بر دوش کشيدند و براى تنظيم اين مشعرِ عظيم، نفوس خويش را مبذول داشتند- ملتفت باشند که اين عبادت مانند ساير عبادات است.و اين عمل آن گاه عبادت شود که در هنگام به جاى آوردن، جز رضاى خداوند و خشنودى رسول خدا و ائمه هدى(صلوات اللَّه عليهم اجمعين)، غرض و مقصدى در نظر نباشد و از مفاسدى که بر اين کار بزرگ طارى و سارى شده، در حذر باشند که مبادا -العياذ باللَّه- اقدام کند . در اين عبادت عظيم براى تحصيل مال و جاه يا مبتلا شود به دروغ گفتن و افترا بستن بر خداى تعالى و بر حجج طاهره و علماى اعلام، و غنا خواندن و اطفال امارد را با الحان فسوق پيش از خود به خوانندگى واداشتن، و بى اذن، بلکه با نهى صريح به خانه مردم در آمدن و بر منبر بالا رفتن، و آزردن حاضرين در نکردن گريه به کلمات بليغه، و ترويج باطل در وقت آل محمد(عليهم السلام)، و برانگيختن فتنه، در اعانت ظلمه، و مغرور کردن مجرمين، و متجّرى نمودن فاسقين، و کوچک نمودن معاصى را در نظر، و خلط کردن حديث به حديث ديگر به طور تدليس، و تفسير آيات شريفه را به آراى کاسده، و نقل اخبار به معانى باطله فاسده، و فتوا دادن با نداشتن اهليّت آن، چه به حق يا به خلاف آن، و تنقيص انبياى عظام و اوصياى کرام(ع) به جهت بزرگ کردن و بلند نمودن مقامات ائمه(ع)، و متوسّل شدن براى زينت دادن کلام، و رونق گرفتن مجلس به سخنان کفره و حکايات مضحکه و اشعار فجره و فَسَقه در مطالب منکره، و تصحيح کردن اشعار دروغ مراثى را بعنوان زبان حال، و ذکر کردن شبهات در مسائل اصول دين بى بيان رفع آن يا نداشتن قوه آن، و خراب کردن پايه اصول دين ضعفاى مسلمين، و ذکر آنچه منافى عصمت و طهارت اهل بيتِ نبوت(ع) است، و طول دادن سخن به جهت اغراض کثيره فاسده، و محروم نمودن حاضرين از اوقات فضيلت نماز، و امثال اين مفاسد که لا تعدّ و لا تحصى است."
"شهيد ثاني درباره حديث مجعول و جاعلين آنها گفته است: آنها اصنافي بوده اند از همه آنها زيان بارتر، کساني هستند که به زهد و صلاح به غير علم منتسب مي باشند و پنداشته اند که با اين کار خود به خدا تقرب جسته اند، تا دل هاي مردم را با ترغيب و تهديد به خدا جذب کنند. مردم هم احاديث مجعول آنها را با اعتماد به ايشان پذيرفته اند... از جمله اخبار مجعول، چيزي است که از ابوعصمه نوح بن ابي مريم مروزي، روايت شده که به وي گفتند: چطور تو از عکرمه از ابن عباس در فضائل هر سوره قرآن رواياتي نقل کرده اي، حال آن که اينها در نزد اصحاب عکرمه نيست؟ ابوعصمه گفت: من ديدم که مردم از قرآن روي برتافته اند و به فقه ابوحنيفه و مغازي محمد بن اسحق روي آوردند و لذا اين احاديث را جعل کرده ام. و نيز شهيد مي گويد درباره حديث طويل در فضائل همه سوره ها، وي از مؤمل بن اسماعيل روايت نموده است که گفت: شيخي در آن جا براي من نقل کرد. من گفتم: که اين حديث را براي تو روايت کرده است. گفت: مردي در مدائن که در قيد حيات است. من رفتم نزد او، و او گفت: شيخي که در بصره است. رفتم نزد وي. و او گفت: شيخي که در عبادان است. وقتي به نزد او رفتم، دستم را گرفت و به خانه اي درآورد که قومي از صوفيه در آن جا بودند و شيخي هم در ميان آنها بود. او مي گفت: اين شيخ است که براي من حديث گفت. گفتم اي شيخ، اين حديث را چه کسي براي تو نقل کرد؟ شيخ گفت: کسي براي من حديث نگفت، ولي ما ديديم که مردم از قرآن روي برتافته اند، اين احاديث را براي آنها جعل کرديم تا دل هاي آنها متوجه قرآن گردد."
"...و اين نيست جز از بي اعتنايي اهل علم به حديث و اخبار و رجوع نکردن به کتب علما و فقهاي اهل بيت اطهار و نهي ننمودن از امثالِ اين بدع و اضافات و دسّ وضاعين و تحريف جاهلين و جلو نگرفتن از نااهلان و از تصرفات بي خردان، تا کار به جايي رسيده که دعاها موافق سليقه ها تلفيق شده و زيارت ها و مفجعه ها و صلوات ها اختراع شده و مجموعه هاي بسيار از دعاهاي دسّ شده چاپ شده و به چه مفتاح ها متولد گشته و کم کم سرايت کرده به ساير کتب رسيده و شايع و رواج گشته، مثلاً کتاب منتهي الآمال اين احقر را تازه طبع کردند. بعضي از کتّابِ آن، به سليقه خود در آن تصرفاتي نموده، از جمله در أحوال مالک بن يسر ملعون نوشته:«از دعاي امام حسين(ع) هر دو دست او از کار افتاده بود، الحمدالله. در تابستان مانند دو چوب خشک مي گرديد، الحمدالله. و در زمستان خون از آنها مي چکيد، الحمدالله. و بر اين حال خسران مال بود الحمدالله». در اين دو سطر عبارت، چهار لفظ الحمدللّه، کاتب موافق سليقه خود جزء کرده و نيز در بعضي جاها بعد از اسم جناب زينب، يا ام کلثوم به سليقه خود لفظ خانم زياد کرده که زينب خانم و ام کلثوم خانم گفته شود که تجليل از آن مخدرات شود و حميد بن قحطبه را چون دشمن داشته، به واسطه بدي او حميد بن قحبه نوشته ولکن احتياط کرده قحطبه را نسخه بدل او نوشته و عبد ربه را صلاح ديده عبدالله نوشته شود و زحر بن قيس که به حاء مهمله است در هرکجا بوده به جيم نوشته و ام سلمه را غلط دانسته و تا ممکنش بوده، ام السلمه کرده الي غير ذلک.و غرضم از ذکر اين مطلب در اين جا دو چيز بود: يکي آن که اين تصرفاتي را که اين شخص کرده، به سليقه خود اين را کمال دانسته و خلافش را ناقص فرض کرده و حال آن که همين چيزي که او کمال دانسته باعث نقصان شده."
"مخفي نماند که ابومخنف لوط بن يحيي ازدي، از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سير و تواريخ است و مقتل او در نهايت اعتبار، چنان که از نقل اعاظم علماي قديم از آن و از سائر مؤلفاتش معلوم مي شود ولکن افسوس و آه که اصل مقتل بي عيب او، در دست نيست و اين مقتل موجود و منسوب به او، مشتمل است بر بعضي از مطالب منکره که بايد اعادي و جهال آن را به جهت پاره اي از اغراض فاسده در آن کتاب نقل کرده باشند و از اين جهت، از درجه اعتبار افتاده و بر مفردات آن هيچ وثوقي نيست، لکن آنچه در باب سير اهل بيت از کوفه و شام از قضاياي عديده نقل کرده... نشود گفت تمام آن از دسِّ وضاعين باشد."
"مخفي نماند که قصه دامادي جناب قاسم(ع) در کربلا و تزويج او فاطمه بنت الحسين(ع) را صحت ندارد؛ چه آن که در کتب معتبره به نظر نرسيده و به علاوه آن که حضرت حسين(ع) را دو دختر بوده، چنانکه در کتب معتبره ذکر شده، يکي سکينه که شيخ طبرسي فرموده: سيدالشهداء او را تزويج عبدالله کرده و پيش از آن که زفاف حاصل شود، عبدالله شهيد گرديد و ديگر فاطمه که زوجه حسن مثني بوده که در کربلا، حاضر بود. "
"ذکر محامل و هودج در غير خبر مسلم جصاص نيست و اين خبر را گرچه علامه ملجسي نقل کرده، لکن مأخذ آن منتخب طريحي و کتاب نورالعين است که حال هر دو کتاب بر اهل فن پوشيده نيست و نسبت به شکستن سر جناب زينب(سلام الله عليها) اشعار معروفه نيز بعيد است از آن مخدره که عقيله هاشميين و عالمه غير معلمه و رضيعه ثدي نبوت و صاحب مقام رضا و تسليم است. آن چه در مقاتل معتبر معلوم مي شود، حمل ايشان بر شتران بوده که جهاز ايشان، پلاس و روپوش نداشته، بلکه در ورود ايشان به کوفه موافق روايت حذلم بن ستير که شيخان: شيخ مفيد و شيخ طوسي، نقل کرده اند، به حالتي بوده که محصور ميان لشکريان بوده اند. چون خوف فتنه و شورش مردم کوفه بوده، چه در کوفه شيعه بسيار بوده و زن هايي که خارج شهر آمده بودند، گريبان چاک زده و موها پريشان کرده بودند."
"از توصيف جابر، حضرت امام حسين(ع) را به خامس اصحاب کساء معلوم مي شود که اين لقب از القاب معروفه آن حضرت بوده و حديث اجتماع خمسه طيبه(ع) تحت کساء، از احاديث متواتره است که علماي شيعه و سني روايت کرده اند، و در احاديث، آيه تطهير بعد از اجتماع ايشان نازل شده و هم در احاديث مباهله نيز، به کثرت وارد است و شايد سرّ جمع نمودن حضرت رسول اکرم(ص) انوار طيبه اهل بيت مکرم را تحت کساء براي رفع شبهه باشد که کسي نتواند ادعاي شمول آيه براي غير مجتمعين تحت کساء نمايد. اگرچه جمعي از معاندين عامه تعميم دادند، ولي اغراض فاسده آنها از بيانات وارده آنها واضح و هويداست. و اما حديث معروف به حديث کساء که در زمان ما شايع است، به اين کيفيت در کتب معتبره معروفه و اصول حديث و مجامع متقنه محدثين ديده نشده و مي توان گفت از خصائص کتاب منتخب است. "
"در ميان صفه و سرداب مقدس شباکي است با دري از چوب ساج که آن را به امر ناصر بالله عباسي در سال 612 ساخته اند. چنان که صورت آن با بعضي از آيات شريفه در آن کتيبه مرقوم است و آن چه از مشايخ دست به دست به ما رسيده آن است که اين صفه محل حوضي بوده به جهت وضو گرفتن آن بزرگواران در آن سرداب و پس از آن بزرگواران، عرائص و رقاع حاجات که شيعيان به حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه، مي نوشتند و به آن جا مي گذاشتند و هر وقت صلاح بود جواب عريضه از آن جا يا از خارج به صاحبش مي رسيد. و به ملاحظه اين سيرت و عادات در طرف راست، در وسط شباک سوراخي به قدر آن که دست در ميان آن برود و رقعه بيندازند گذاشتند، ولي در طرف ديگر، نظير آن نيست. و هرکس تأمل کند مي داند که اين سوراخ ساخته براي همين کار بود و آن محل در ميان همه آن سرداب امتيازي پيدا کرد در تبرک و شرافت و احترام و بوسيدن و استشفا به تربت، تا آن که صحن و راه سرداب مقدس از آن صحن جدا شد و از غير جنس [غير شيعه] براي آن خدمه پيدا شد و ديدند حرص و رغبت شيعه را به آن محل شريف و غلبه و استيلاي خود را بر آن غربا و زوار بي معين، لذا براي کسب غيرطيب خود سرمايه کردند و براي جلب منافع از ايشان، آن شبکه را قرار دادند و به اقدام حيله ها از آن فايده بردند و کم کم به دادن ريگ و خاک آن، به آن بيچارگان و گرفتن چيزي، مقداري از آن جا گود شد تا زماني که شيخ العراقين مرحوم شيخ عبدالحسين طهراني، طاب ثراه، به جهت تذهيب گنبد مطهر و اصلاح صحن منور به آن جا مشرف شد. پس از مشاهده آن خرابي و زياد شدن آن در هر روز و خوف صدمه رسيدن به اساس عمارت، مقرر فرمودند آن جا را پر کردند تا به مقدار دو پله بالا مانده و آن را با آجر و گچ محکم نمودند. پس از وفات آن مرحوم، چون در سرمايه آن جماعت به جهت بنائي خللي پيدا شد، دوباره آن بنا را خراب کردند و به دادن ريگ و سنگ آن جا به آن جهال زوار و بردن عوام را در آن جا به اسم تبرک بازار کسب خود را رونقي دادند و کم کم به منزله چاهي شد و اسم آن را چاه صاحب الزمان گذاشتند و جزو مناسک زوار شد که چون به آن جا روند از چاه صاحب الزمان سؤال کنند و به انواع بي ادبي و جسارت خود را در ميان چاه افکنند و مقداري ريگ بردارند و تمام اين حرکات بي اصل و بي پايه و خلاف ادب و احترام، بلکه در بعضي مواضع شبهه حرمت دارد."
( منابع: فوائد الرضويه، مفاتيح الجنان، هدية الزائرين، منتهي الامال، مفاخر اسلام و کتاب عاشورا، عزاداري، تحريفات؛ تدوين توسط مجمع محققين و مدرسين حوزه علميه قم)
محمدرضا حکيمي :
"با کمال تأسف و تأثر اشعار مرثيه و عزا راه انحطاط عجيبي پيموده است... اکنون کمتر اثري از مفاهيم مقاومت و تعهد و پرخاشگري عليه ستم و ستمگران و درگيري با جباران و طاغوتان روزگار در اشعار و نوحه هاي مذهبي به چشم مي خورد، کمتر در آن درس ايمان و اخلاق و روش زندگي ديده مي شود. اشعار با تکرار جملات مهمل و بي خاصيت و بي معنا رونق بخش بسياري از مجالس عزا و مصيبت شده است. عزاداري و سينه زني و زنجيرزني هيئتهاي مذهبي در خدمت کارهاي بي محتوا و در دست افراد ناآگاه و غيردانا به امور دين و مذهب واقع شده است. در اينجا کسي نيست که بگويد، عزاداري و مرثيه سرايي و ذکر حماسه حسيني براي هدف و فلسفه اي بوده است که اگر آن هدف و فلسفه و محتوا نباشد، فايده و اثري بر آن مترتب نخواهد بود. اگر مجالس در آن تعليم دين و بيان معارف اسلامي و درس اخلاق و انسانيت نباشد، خاصيت نخواهد داشت".(تفسير آفتاب/265)
"روضه خواني و عزاداري، مظهر بعد سوم عاشورا است، يعني مصيبت جنبه احساسي و عاطفي دارد، و براي فراموش نشدن عاشوراست، تا جنبه حماسه و پيامش زنده بماند. پس اين بعد هنگامي ارزش دارد که با منشأ اصلي آن، از هر حيث مطابق باشد، بنابراين، همانگونه که مصيبت عاشورا در خدمت حماسه دين و عدالت بوده است، بايد مجالس ذکر مصيبت نيز در خدمت همان حقيقت والا باشد تا معنا دهد، و به مسخ ماهيت عاشورا نينجامد، و مورد رضاي خدا و قبول امام باشد".(همان 264)
"دراينجا نمي توانم از يادکرد افسوسي بس گران بگذرم. و آن افسوس بس گران اين است که عاشورا، هنوز هم، چنانکه بايد شناخته باشد شناخته نيست. دوست به گونه اي عاشورا را ننمايانده است ، و دشمن به گونه اي عاشورا را پوشانده است. دوستان و معتقدان بيشتر از هر چيز به بُعد عاطفي عاشورا گراييدند، و در راه تحقق بخشيدن به رسالت هاي گران عاشورا کوتاهي کردند. و دشمنان در نشناختن عاشورا، يا کوچک شمردن عظمت هاي آن اصرار ورزيدند، و براي دور نگاه داشتن افکار و اذهان و نسل ها و شهرها از آشنايي با عاشورا و هماهنگ شدن با اهداف آن، کوشش بسيار کردند. اگر دوستان هر چه بيشتر به شناساندن ابعاد عجيب و عظيم عاشورا پرداخته بودند، دشمنان توفيق چنداني نمي يافتند. خورشيد که طلوع مي کند همه بشريت آن را مي بينند، و همه انسان ها خورشيد را مي شناسند و از عظمت و ارزش آفتاب آگاهند. و مگر عاشورا خورشيد تابيده در آفاق ارزش هاي انساني و تعالي هاي روحي بشري نيست. پس چرا چنانکه بايد شناخته نيست؟ شب عاشورا، روز بزرگ انسانيت است، و روز عاشورا ملکوت سترگ همه روزهاست ...
افسوس که سرايندگان عاشورا، ذات عاشورا را نسرودند؛ يا کمتر سرودند...
افسوس که گويندگان عاشورا، ذات عاشورا را نگفتند؛ يا کمتر گفتند...
ذات عاشورا ذات طلوع است: حماسه و رسالت... و آنان بيشتر از غروب دم زدند: کشته شدن و اسارت...!
ذات عاشورا نماز است و عدالت، نه تنها عزاداري و مصيبت. اگر کسي عاشورا را با همه ابعاد آن بشناسد، اصل مصيبت امام حسين( ع) را فراموش مي کند، و براي "عاشوراي حسيني" به سوگ مي نشيند.
افسوس که زبان عاشورا، آنسان که بايد فهميده بشود نشد، و کسان از نزد خويش براي پيام عاشورا واژه ساختند؛ و همان را که وارثان عاشورا در «زيارت عاشورا» آموخته بودند، يعني دشمني با ستمگران( حَربٌ لِمَن حارَبَکُم ) نيز - چنانکه بايد - نياموختند، و چهره هاي ستمگران اصلي را نشناختند و نشناساندند - و گاه پنهان داشتند - و افسوس !...
واژه هاي عاشورا، تنها "تشنگي"، "شهادت" و "اسارت" نيست، "نماز" و "عدالت" نيز هست؛ بلکه واژه هاي اصلي، همين دو تاست، نماز واژه شب عاشوراست، و عدالت واژه روز عاشورا... يعني پيام شبِ عاشورا نماز است، و پيام روز عاشورا عدالت . و آن سه( تشنگي، شهادت و اسارت )، سکوي پرتاب است، ليکن چنين درک نشد و نمي شود، و آنهمه زيارت هاي آموزنده در متن آموزش ها جاي داده نشد و نمي شود، آن زيارت که مي گويد: "اَشهدُ اَنَّکَ قَد اَمَرتَ بِالقِسطِ وَ العَدلِ وَ دَعَوتَ الَِيهِما، وَ اَنَّکَ صادِقٌ صِدّيقٌ، صَدَقتَ فيما دَعَوتَ اِلَيهِ.(زيارت روز اول ماه رجب)«من گواهي مي دهم( يا حسين ) که تو به اجراي قسط و عدل فرمان دادي، و جامعه اسلامي را به قسط و عدل فرا خواندي. و تو راستگويي و صديقي( ولي راستين خدايي)، و به هر چه فرا خواندي صادقانه فرا خواندي».( منبع: قيام جاودانه، صفحات 91 تا 93).
شهيد هاشمي نژاد:
" در اين انجمن ها که به نام رهبر آزادگان جهان تشکيل مي گردد، متأسفانه گاهي نه تنها در راه نشر اصول و معارف اسلام و روشن ساختن هدف اصلي نهضت قدمي برداشته نمي شود، بلکه مطالب و سخناني ايراد مي گردد که با حقايق دين و واقعيات اسلام و مقصد اصلي حسين بن علي(ع) فرسنگ ها فاصله دارد و درست نقطة مخالف نهضت حسيني است. آيا اين غم انگيز نيست که خاطره هاي حيات بخش نينوا را که بر کالبدهاي اجتماعات مرده و ملت هاي ستمديده روح آزادي و زندگي مي دهد و حوادثي که در آن سرزمين عدل و آزادي واقع شد که هر يک عالي ترين درس عزت و آزادگي و فضيلت را به جهان انسانيت مي دهد، به صورت بسيار مبتذل و ذلت آوري ياد کنيم و مثلاً به بهانه زبان حال از قول سالار شهيدان بخوانيم: «شدم راضي که زينب خوار گردد.»! حسين که خود در روز عاشورا ضمن گفتارهاي گرم و آتشين فرياد مي زد: هيهات منا الذلة... آيا با اين منطق سازش دارد که ما به آن حضرت و ياران عزيزش نسبت خواري و ذلت بدهيم"(درسي که حسين به انسان ها آموخت/ 392)
"خون حسين ريخته شد و نهضت مقدس او انجام گرديد تا آن عباد گمراه، آن اجتماع سرگردان، آن ملت نادان و بي خبر از آن وضع دردناک خلاصي يابد، تا امت بصيرت پيدا کند و دانا شود، از گمراهي و ضلالت نجات يابد تا بداند چه مي کند و به کجا مي رود، به چه کسي بار مي دهد و نيروي انساني خود را در اختيار چه قدرتي مي گذارد. آري اينهاست آن هدفهايي که امام صادق مي گويد خون حسين(ع) به خاطر اين هدفها ريخته شد: «ليستنقذ عبادک من الجهالة و حيرة الضلالة» و بايد دوستان آن حضرت به اين هدفها آشنا گردند و براي رسيدن به آنها کوشش کنند".(همان/ 398)
سيد محمد علي ايازي:
اين فرزانگان هستند که نبايد بگذارند عوام هر کاري که مي خواهند بکنند، بگونه اي که در قضيه عزاداري خواص تابع عوام گردند، نگذارند که دروغ و داستان هاي ساختگي و بي محتوا و مخالف با شأن ائمه در مجالس و اشعار راه يابد و از حرکات مخالف شريعت جلوگيري شود. در اين راستا چند حرکت لازم است:
1- معرفي منابع معتبر و قابل استفاده در قيام حسيني؛ همچنين نقد و بررسي کتاب هايي که به نقل جعليات و خرافات پرداخته اند.
2- توجيه مردم از طريق بيانيه ها و دستگاه هاي ارتباط جمعي و ايجاد حساسيت لازم نسبت به وقايع دروغ و ساختگي؛ تا خود مردم نسبت به حرکت هاي منفي حساسيت نشان دهند و از شرکت در مجالس اين چنيني خودداري کنند.
3- تأکيد بر حداکثر استفاده از مجالس عزاداري در جهت ارشاد و هدايت مردم بويژه در روزهاي تاسوعا و عاشورا که اجتماعات بيشتر است و فرصت تبليغ ممکن است.
4- رعايت احکام و مقررات اسلام و توجه به اهميت آن در عزاداري ها حتي دستورات مستحبي از قبيل: نماز اول وقت و نماز جماعت و نپوشيدن لباسهاي بدن نما در مجامع عمومي، و رعايت حال فقرا و مستمندان در اطعام ها.
5- مبارزة تبليغاتي نسبت به حرکات مخالف شئون اسلام مانند قمه زني و از آتش پريدن و يا برخي از شبيه خواني ها.
6- برگزاري جلسات و مجامع توجيهي در چند نوبت در سال براي مداحان و ذاکرين و روضه خوان ها و آشنا ساختن آنان به اهداف و فلسفه حسيني و بازگو کردن خطرات انحراف از فلسفه عزاداري؛ همچنين دعوت از رؤساي هيأت ها و دسته هاي عزاداري در جهت تبيين اهداف و پيشگيري از کارهاي دون شأن.
7- برگزاري جلسات توجيهي براي طلاب حوزه هاي علميه و يادآوري نکات ياد شده.
8- تشويق شاعران در ارائه اشعار سوزناک با معاني بلند و مطابق با روح نهضت حسيني.
بنابراين بهترين پيشنهاد براي اصلاح و بهبود وضعيت عزاداري ها، افزون بر بهره گرفتن از صدا و سيما و دستگاههاي ارتباط جمعي و تأکيد بر آشنايي با فلسفه عزاداري، ارائه راه حل هاي صحيح بطور مثبت است. يعني روش صحيح و درست به مردم و مداحان و ذاکرين و وعاظ ارائه شود و بطور هماهنگ در همه مجامع اهداف نهضت حماسه حسيني بازگو شود و اين حرکت تدريجي و آرام و ارشادي باشد و به گونه اي نباشد که خود اين مبارزه عکس العمل منفي ايجاد کند و نتيجه منفي به بار آورد و يا ترديدهايي نسبت به عزاداري به وجود آورد.
سيد محمد ثقفي:
اساساً رسالت اين عالمان ديني، پالايش مذهب از غبار خرافات و اساطير است و اين وظيفه اي است که امامان شيعي از خصلت ها و ويژگي هاي عالمان ديني راستين، به حساب آورده اند. امام صادق(ع) فرموده اند:«فإنَّ فيناٰ اَهلَ البَيْتِ في کُلِ خَلَفٍ عَدُولا يَنفونَ عَنهُ تَحريف الغاٰلينَ وَ انْتِحالَ المُبطلينَ وَ تأويلَ الجاهِلينَ.»( الکافي، ج1، 32)؛ «از امامان اهل بيت در هر نسلي، عالمان ديني عاليقدري وجود دارند که تحريف غاليان، غلط اندازي و گزافه گويي باطل گويان و تأويل جاهلان از ساحت دين جلوگيري مي کنند.» نقش مصلح ديني- اجتماعي، دقيقاً در همين نکته خلاصه مي شود. اصلاح گري ديني مي خواهد عناصر و ارزش هاي مغفول دين را که به وسيله خرافات، غبار گرفته است احيا کند و عنصر صاف و حيات بخش مذهب را صيقل دهد، و عامل مذهب را که به صورت «تخدير کننده» در آمده است، به عامل بيدار کننده تبديل نمايد، و نه فقط رکود اجتماعي را نابود سازد، بلکه حرکت اجتماعي را به وسيله تفسير ارکان صحيح مذهب، سرعت بخشد و جامعه را به ارتقاي درجات عالي فرهنگي وادار نمايد. نظير چنين خرافات زدايي از دامن مذهب به وسيله مصلحان ديني در طول زمان، بسيار به چشم مي خورد. حسين بن علي(ع) در صدر اسلام، امام صادق(ع)؛ و همچنين شيخ مفيد، ابن ادريس، خواجه نصير طوسي در قرون ميانه، سيدجمال الدين اسدآبادي، عبدالرحمن کواکبي، محمد عبده، امام خميني و ديگر متفکران انديشمند اسلامي نمونه هاي بارز اين عالمانند. در صحنه اجتماعي، اعتماد بخشيدن به آحاد ملت در استقلال طلبي و کشف شخصيت اجتماعي و بارور ساختن استعدادهاي ملي و فرهنگي، رسالت مصلح اجتماعي و انسان روشنگر مسئول را تشکيل مي دهد.
[ منبع: کتاب عاشورا، عزاداري، تحريفات؛ تدوين توسط مجمع محققين و مدرسين حوزه علميه قم ]