صفحه اول  اخبار اندیشه آخرین استفتائات آثار فقهی مرجع استخاره تماس با ما درباره ما
مرجع ما پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه http://marjaema.com
مطالب مهم
تبلیغات
اخبار
اوقات شرعی
اخبار حوزه و دانشگاه
» تأکید نماینده مجلس بر اجرای قوانین حوزه زنان
» گزارش تصویری از مراسم عزاداری و سوگواری شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
» پیکر آیت الله موسوی اردبیلی در حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد
» بیانیه حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پی حکم اخیر شیخ الازهر: کشتار غیر مسلمین در هر کجای دنیا شدیداً محکوم است
صفحه اول  >> اخبار >>
مرجع ما | شهادت دهمین امام و پیشوای شیعیان جهان حضرت امام علی النقی الهادی (علیه السلام) را تسلیت میگوییم.
بازدید این صفحه: 4343          تاریخ انتشار: 1393/2/13 ساعت: 09:40:57
شهادت امام هادی علیه السلام
شهادت دهمین امام و پیشوای شیعیان جهان حضرت امام علی النقی الهادی (علیه السلام) را تسلیت میگوییم.

در دوّمين روز از ماه رجب سال 212 هجرى، مدينه منوره و قريه(صريا) به پيشواز ولادت نخستين فرزند امام جوادعليه السلام شتافت و موجى از سرور و خوشحالى اين بيت هاشمى را فرا گرفت. پدرش او را به نام جدّش. رضاعليه السلام، ونياى اكبرش اميرالمؤمنين على عليه السلام خواند و كنيه اش را ابو الحسن ناميد.

موضوع: مناسبت

القاب با مسمّاى حضرتش از سيما و سيرت بزرگواروپاك او حكايت مى كنند.
القاب او عبارتند از: نجيب، مرتضى،هادى، نقى، عالم، فقيه، امين، مؤتمن، طيّب و متوكّل.
چون به شهر سامرّاء منتقل شد و در محلهّ اى به نام عسكر مسكن گرفت، عسكرى يا فقيه عسكرى نيز خوانده مى شد.
برخى گفته اند: شهر سامرّاء را عسكر مى ناميدند چون جايگاه ارتش وسپاه بود و از همين رو امام هادى را(عسكرى) مى خواندند.
مادرش سمانه غربيه نام داشت.
كودك در زير سايه پدرش رشد و نموكرد وپدرش اورا به دانش امامت مى پروريد و هر روز درفشى از علوم ومعارف دينى براى او بر مى افراشت و وى را مى فرمود كه بدآنها اقتدا كند.
در محرم سال 220 هجرى كه معتصم امام جوادعليه السلام را به عراق فراخواند، آن حضرت فرزند خويش را در دامانش نشاند و از او پرسيد:دوست دارى از سوغات عراق چه چيزى به تو هديه كنم؟ فرزندش پاسخ داد: شمشيرى كه گويى شعله آتش است.(30)
امّا او نه آن شمشير را ديد و نه پدرش را كه او هرگز از اين سفر بازنگشت.
شايد در روز 29 ذى قعده سال 220 هجرى، زمانى كه هشت سال بيشتر از عمر او نمى گذشت، وقتى خانواده اش او را هراسان ديدندواز او پرسيدند: تو را چه مى شود؟ گفت: به خدا پدرم در اين لحظه ازدنيا رفت.
به او گفتند: چنين مگو.
امّا او پاسخ داد: به خدا اين چنين است كه مى گويم.
آن روز را يادداشت كردند، و همان بود كه اين كودك گفته بود.(31)
وصيت پدرش در مورد جانشينى او قبلاً به سران طائفه شيعه رسيده بود.
از اين رو پس از مرگ آن حضرت همه اجتماع كردند و امامت را بدوسپردند.
)در اين باره در فصل نخست به تفصيل سخن گفتيم(.
در باقى دوران خلافت معتصم و نيز دوران خلافت واثق در همان شهرپدر خويش اقامت كرد.
آوازه نيكى او در همه جا پيچيده بود.
چون متوكّل به خلافت نشست ترسيد كه مبادا امام عليه السلام بر ضدّ او دست به كارقيام و شورش شود از اين رو وى را به سوى خود طلبيد تا هم از نزديك اورا تحت نظر داشته باشد و هم بتواند در مواقع ضرورى براحتّى بر وى فشاروارد كند.
به نظر مى رسد كه متوكّل پس از آنكه نامه هاى پى در پى از حجازمبنى بر آنكه اهالى مكّه و مدينه به آن حضرت گرايش دارند دريافت كرد، خواستار آمدن آن حضرت به نزد خود شد.
چنين مى نمايد كه متوكّل همسر خويش را در پى تحقيق از كسانى كه اين نامه ها را براى او فرستاده بودند، روانه كرد.
 از نحوه دعوت امام چنين بر مى آيد كه متوكّل از ناحيه آن حضرت بشدّت احساس نگرانى مى كرده زيرا با فرستادن گروهى بطور مخفيانه، چنان كه گذشت، درصدد تحقيق و تفحُص از اين امر بوده است.
متوكّل طى يك نامه ملاطفت آميز به امام هادى عليه السلام آن حضرت را به سوى خود فرا خواند.
در اين نامه چنين آمده بود: اميرالمؤمنين چنين ديد كه عبد اللَّه بن محمّد را به خاطر نا ديده انگاشتن حق شما و كوچك شمردن منزلت و شأن شما و نيز نسبت دادن برخى از مسائل به شما از مسئوليّت جنگ و نماز در مدينه از منصب ومقام بر كنار دارد.
زيرا اميرالمؤمنين بى گناهى شما را در آن مسائل بخوبى مى داند و از صدق نيت و نيكو كارى و گفتار شما با خبر است ومى داند كه شما در صدد گرفتن كار خلافت نيستيد.(32)
عبد اللَّه بن محمد، قبلاً نامه اى به متوكّل نگاشته و امام را متهم ساخته بود كه قصد دارد بر ضدّ خليفه دست به قيام و شورش زند.
امام عليه السلام نيزنامه اى به متوكّل نوشت و ساحت خود را از اين اتهام مبرّا كرد.
متوكّل درادامه نامه فوق چنين مى نويسد: اميرالمؤمنين به جاى عبداللَّه بن محمّد، محمّد بن فضل را والى مدينه مقرر كرده است و به او فرموده است كه تو را مورد احترام و تجليل قراردهد و به فرمان و نظر تو گوش سپارد تا بدين ترتيب به خداى واميرالمؤمنين تقرّب جويد.
امير المؤمنين به )ديدار( شما مشتاق است و دوست مى دارد بار ديگربا شما تجديد عهد كند و به سيماى شما بنگرد.(33)
چون امام هادى عليه السلام به سامرّاء آمد، متوكّل بر آن شد تا از قدرومنزلت آن حضرت در نزد مردم بكاهد.
از اين رو دستور داد امام را پيش از آنكه به نزد وى ببرند براى سه روز در كاروانسراى گدايان منزل دهند.
غافل از آنكه منزلت امام در پيشگاه خدا يابندگان پاك سرشت او بسته به منزلى كه در آن سكنى مى گيرد و يا ثروتى كه دارد نيست، بلكه بسته به ميزان زهد او در دنيا و اشتياقش بدانچه نزد خداست، مى باشد.
بنابر اين صبر و شكيب او بر اهانتها و آزارها، آن هم در راه خدا، جز بر ميزان نزديكى او به خداوند نخواهد افزود.
يكى از پيروان امام هادى عليه السلام به نام صالح بن سعد، در همان مكان متواضع به خدمت آن حضرت رسيده به وى گفت: فدايت شوم! اينان خواسته اند نور تو را خاموش سازند و تو را در ميان مردم رسوا كنند وبراى همين در اين جاى ناپسند فرودت آورده اند.
لكن امام عليه السلام يكى از كرامات خويش را به وى نماياند و آنگاه فرمود: "هر جا كه باشيم اين براى ما مهيّاست ما در سراى گدايان نيستيم".(34)
به نظر مى رسد كه آن حضرت در مدّت اقامت خود در سامرّاء رهبرى خط مكتبى را، به راههاى مختلف در دست داشته و از سكونت در اين شهر ناخشنود نبوده است چنان كه مى فرمايد: "مرا بر خلاف ميلم به سُرّمن راى آوردند و اگر مرا از اينجا اخراج كنند باز هم به رغم ميل من است.
راوى گويد: پرسيدم چرا؟ فرمود:چون هواى اين شهر پاك و آبش گوار است و بيمارى اش كم".(35)
متوكّل عبّاسى كه مراتب بُغض و كينه ورزى وى در حقّ اهل بيت عليهم السلام و پيروانشان بر كسى پوشيده نيست، با اين تصميم در حقيقت مى خواست بزرگ ترين و نيرومندترين مخالفانش را در نزديكى خويش جاى دهد، تااو را راحت تر تحت نظر بگيرد و هر گاه كه خود خواست به زندگى اوخاتمه بخشد.
امّا آن حضرت به اذن خداوند تدبيرى انديشيد و تصميم گرفت تا عمق هيأت حاكمه نفوذ كند و نزديك ترين ياران خليفه را زيرنفوذ خويش در آورد و چنين نيز كرد.
تا آنجا كه مادر متوكّل براى امام عليه السلام نذر مى كند.
شايد اينگونه روايات گوشه اى از ابعاد تأثير امام هادى را در كاخ حكومتى بيان كند: 1 - "متوكّل در اثر دُملى كه روى بدن وى پديد آمده بود، در بسترمرگ بود.
بيمارى او چنان بود كه هيچ كس جرأت به خود نمى داد، براى جراحى كاردى تيز به بدن او رساند.
از اين رو مادرش نذر كرد كه اگرمتوكّل از اين بيمارى بهبود يابد مقدار فراوانى از مال خويش را به امام هادى بدهد".
فتح بن خاقان به متوكّل پيشنهاد كرد كه اگر كسى را به نزد امام عليه السلام بفرستى واز او )راه چاره اين بيمارى را( بخواهى شايد او دارويى بشناسدكه با استفاده از آن، بهبود يابى.
متوكّل گفت: كسى را نزد او بفرستيد.
فرستاده رفت وبازگشت وپيغام آورد "پشكل" گوسفند را كه زير پا ماليده شده گرفته با گُلاب بخيسانيدوبر محلّ دُمل بگذاريد كه به اذن خدا سود بخش است.
برخى از كسانى كه در محضر متوكّل حاضر بودند، از شنيدن اين سخن به خنده افتادند امّا فتح بن خاقان به آنها گفت: چه زيان دارد كه سخن او را نيز تجربه كنيم؟ به خدا سوگند من اميداورم با آنچه او گفته بهبود خليفه حاصل گردد.
از اين رو مقدارى پشكل آورده در گلاب خيساندند و بر موضع دُمل نهادند.
سر دمل باز شدو هر چه در آن بود بيرون آمد.
مادر متوكّل از بهبود فرزند خويش بسيار خوشحال شد و ده هزاردينار، مختوم به مهر خويش، براى آن حضرت فرستاد و متوكّل هم ازبستر بيمارى برخاست.(36)
2 - از صقر بن ابى دلف كرخى روايت شده است كه گفت: چون متوكّل، سرور ما امام هادى عليه السلام را به سامرّاء آورد در پى تفحص از حال وروز آن امام بر آمد.
وى گويد: زرّافى حاجب متوكّل به من نگريست ودستور داد كه نزد او بروم چون نزدش در آمدم از من پرسيد: صقر! چه خبر؟ گفتم: خير است استاد، گفت: بنشين و از اوّل تا آخر آن را بگو.
گفتم: اشتباه كردم كه آمدم.

به نظر مى رسد كه آن حضرت در مدّت اقامت خود در سامرّاء رهبرى خط مكتبى را، به راههاى مختلف در دست داشته و از سكونت در اين شهر ناخشنود نبوده است چنان كه مى فرمايد: "مرا بر خلاف ميلم به سُرّمن راى آوردند و اگر مرا از اينجا اخراج كنند باز هم به رغم ميل من است.

صقر گويد: مردم از گرد او پراكنده شدند، سپس او از من پرسيد: توچه كار دارى و براى چه آمدى؟ گفتم: براى امر خيرى، پرسيد: شايدآمده اى از حال مولايت جويا شوى؟ گفتم: مولايم؟! مولاى من،اميرالمؤمنين است.
گفت: ساكت! مولاى تو حق و واقعى است.
از من بيم مدار كه من نيز بر مذهب تو هستم.
گفتم: الحمد للَّه.
آنگاه پرسيد: آيا دوست دارى مولايت را ببينى؟ گفتم: آرى.
گفت:بنشين تا صاحبِ بريد از پيش او برود.
صقر گويد: چون صاحب بريد رفت، زرّافى به يكى از غلامانش گفت: دست صقر را بگير و او را به اتاقى كه آن علوى محبوس درآنجاست ببر و او را با آن علوى تنها گذار.
غلام مرا به اتاق برد و به اتاقى اشاره كرد.
وارد آن اتاق شدم و ناگهان آن حضرت را ديدم كه بر روى حصيرى نشسته و به موازاتش نيز قبرى حفرشده است.
بر او سلام گفتم و او پاسخم داد.
سپس مرا به نشستن فرمان دادو آنگاه پرسيد: صقر چرا اينجا آمدى؟ گفتم: آمدم تا از حال و اوضاع شما جويا شوم.
صقر گويد: آنگاه به قبر نگريستم.
امام عليه السلام رو به من كردو فرمود: صقر! نگران نباش آنها اكنون به ما سوء قصدى ندارند.
گفتم:الحمد للَّه.(37)
3 - ابو عبداللَّه زيادى گويد: چون متوكّل مسموم شد، نذر كرد كه اگرخدا او را عافيت بخشد، مال كثيرى به صدقه دهد.
وقتى متوكّل سلامت خود را به دست آورد ميان فقها در مورد مصداق و مقدار "مال كثير"اختلاف شد.
حسن، حاجب متوكّل، به وى گفت: اميرالمؤمنين! اگررأى صواب را براى شما آورم، مرا چه پاداشى در نزد شماست؟ متوكّل گفت: ده هزار درهم و گرنه صد تازيانه بر تو خواهم زد.
حسن گفت:مى پذيرم.
آنگاه نزد امام هادى عليه السلام رفت، از وى در باره مصداق مال كثيرسؤال كرد.
امام به او پاسخ داد: به متوكّل بگو بايد هشتاد درهم صدقه دهد.
متوكّل پرسيد: به چه علّت؟ حسن نزد امام رفت و از علّت اين حكم جويا شد.
امام فرمود: چون خداى تعالى به پيامبرش فرمود: (لَقَدْنَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ(38)).
شمار مواطنى كه خداوند، پيامبر را يارى داده به هشتاد مى رسد.
حسن با شنيدن اين پاسخ نزد متوكّل آمد و او را از جواب امام آگاه ساخت، متوكّل نيز خوشحال شد و ده هزار درهم به وى عطا كرد.(39)
4 - بدين سان امام هادى عليه السلام مسائل و معضلات را حل مى كرد و اين امر ايمان و شناخت مردم را در حق او فزونى مى بخشيد و از جهالت دشمن آن حضرت يعنى متوكّل پرده بر مى داشت.
بسيار اتفاق مى افتاد كه متوكّل به برخى از يارانش اشاره مى كرد كه از آن حضرت پرسشهاى دشواربكنند تا شايد او را مغلوب سازند.
به عنوان نمونه متوكّل به ابن سكيت گفت: در حضور من، پرسش دشوارى از ابن الرضا بپرس.
ابن سكيت هم از آن حضرت پرسيد: چرا خداوند موسى را با عصا و عيسى را با شفا دادن كور و پيس و زنده كرده مردگان و محمّد را با قرآن و شمشير مبعوث كرد؟ امام هادى در پاسخ او فرمود: خداوند موسى عليه السلام را در زمانى با عصا و يدبيضا مبعوث كرد كه سحروجادو بر مردمان چيرگى داشت.
بنابر اين موسى هم معجزاتى از همان نوع بر ايشان آورد تا بر سحر و چشم بندى آنها پيروز شود و حجّت را برآنها اثبات كند.
و عيسى عليه السلام را در زمانى با بهبود بخشيدن كورها و پيسهاو زنده كردن مردگان به پيامبرى مبعوث كرد كه علم طب بر مردم چيرگى داشت و عيسى با اين معجزات به اذن خدا بر آنها چيره شد و محمّدصلى الله عليه وآله رابا قرآن و شمشير مبعوث كرد در عصرى كه شعر و شمشير بر اهل زمانه غالب بود.
از اين رو خداوند با قرآن تابناك و شمشير توانا، شعر وشمشيرمردم را مقهور ساخت و حجّت را بر آنها اثبات كرد.
ابن سكيت پرسيد: اكنون حجّت چيست؟ امام فرمود: "عقل كه بدان كسى كه برخدا دروغ مى بندد شناخته مى شود ومورد تكذيب قرار مى گيرد".
شايان ذكر است كه ابن سكيت در نحو و شعر و لغت از دانشمندان بزرگ به شمار مى آيد.
در باره كتاب منطق او گفته اند كه بهترين كتابى است كه علماى بغداد در زمينه لغت تأليف كرده اند.
متوكّل كه اين دانشمند بزرگ را براى تربيت پسرانش معتز و مؤيد به كار گمارده بود،روزى از وى پرسيد: آيا در پيشگاه تو پسران من محبوب ترند يا حسن وحسين عليهم السلام؟ ابن سكيت پاسخ داد: به خدا قنبر، غلام على بن ابى طالب عليه السلام از تو و پسران تو بهتر است! متوكّل با شنيدن اين پاسخ به تركان دستور داد كه زبانش را از پس گردنش بيرون آورند.
آنها نيز چنين كردند و ابن سكيت به شهادت رسيد.
5 - در يكى از روزهاى بهار، كه آسمان صاف و هوا گرم بود، مردم دريكى از مناسبتهاى رسمى بالباسهاى تابستانى از خانه هاى خود بيرون آمدند.
امام هادى عليه السلام نيز با پوشيدن جامه اى زمستانى از خانه بيرون آمد.
چون به ميان صحرا رسيدند، ابرى پر باران ظاهر شد و بارانى سخت باريدن گرفت و هيچ كس جز امام هادى از شرّ باران و گل در امان نماند.
بدين وسيله بسيارى از مردم به سوى او و دانش حضرتش راهنمايى شدند.
اين گونه بود كه آن حضرت عليه السلام مى كوشيد خود را با محيط ناگوار عصرمتوكّل هماهنگ سازد تا بتواند از موقعيّت مثبتى كه در جهت مصلحت دعوت الهى براى او فراهم مى آيد، بهره بردارى كند و اين كار البته باحكمت خردمندانه و استقامت و بردبارى وى در راه خدا امكان پذيرمى شد.
امّا متوكّل، در واپسين روزهاى عمر خويش، تصميم گرفته بودآن حضرت را از ميان بر دارد، لكن خدا بدو رخصت نداد و به عمر وى دريك شورش خونبار، پايان داد.
در كتاب جزامه آمده است چون متوكّل، امام هادى را حبس كرد و اورا به على بن كركر سپرد، امام به او گفت: من در نزد خدا از شتر صالح گرامى ترم (تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ(40)).
"سه روز در خانه خويش كامروايى كنيد كه اين وعده اى است صادق.
" چون روز بعد فرا رسيد، على بن كركر او را آزاد كرد و به او معتقدشد.
در روز سوّم افرادى به نام هاى يا غزو تاشى و معطوف بر متوكّل هجوم برده او را كشتند و فرزندش منتصر را به خلافت تعيين كردند.(41)
شايد متوكّل چندين بار امام را زندانى كرده بود، امّا هر بار خدا او رااز شرّ وى رهايى مى داد و شايد هم او هر بار از بر پا شدن شورش فراگيرعليه خود مى ترسيد بعلاوه آنكه وى هيچ توجيهى براى كشتن امام نداشت و خود مى دانست كه در ميان يارانش كسانى هستند كه هواخواه و پيروآن حضرت مى باشند.
مثلاً يكبار بطحايى كه از خاندان ابوطالب ولى از پيروان بنى عبّاس بوداز آن حضرت نزد متوكّل بد گويى كرد و گفت: در خانه او سلاح و اموالى است.
متوكّل، سعيد حاجب را دستور داد كه شبانه به منزل آن حضرت هجوم برد وتمام اموال و سلاحهايى را كه در خانه او يافت مى شود براى وى بياورد.
ابراهيم فرزند محمّد گويد: سعيد حاجب به من گفت: شبانه به سراى امام هادى رفتم.
نردبانى همراه داشتم به وسيله آن خود را به بالاى بام خانه رسانيدم و در تاريكى از پلكان فرود آمدم.
نفهميدم چگونه به خانه رسيدم كه ناگهان آن حضرت مرا از درون خانه صدا كرد و گفت: "سعيد همانجا بمان تا برايت شمع بياورم!".
مدتى نگذشت كه برايم شمعى آورد، كلاه و رداى پشمين در تن آن حضرت ديدم.
سجاده اش بر حصيرى پهن بود.
او كه رو به قبله نشسته بود، به من گفت: "اين اتاقها".
وارد اتاقها شدم و آنها را مورد بازرسى قرار دادم و چيزى در آنهانيافتم.
تنها كيسه زرى ديدم كه به مهرِ مادرِ متوكّل ممهور بود وكيسه هايى نيز يافتم كه با همان مهر ممهور شده بود.
امام هادى به من فرمود: "اين سجاده".
سجاده را بالا زدم شمشيرى يافتم كه غلاف نداشت.
من نيز كيسه ها و شمشير را برداشته براى متوكّل بردم.
چون متوكّل به مهر مادرش بر روى كيسه ها نگريست، كسى را درپى او )مادرش( فرستاد مادرش نزد او آمد.
متوكّل در باره آن كيسه ها ازمادرش پرسيد، كه برخى خادمان خاص به من گزارش دادند.
مادر متوكّل به وى پاسخ داده بود: كه من به هنگام بيمارى تو نذر كردم كه اگر بهبوديابى ده هزار دينار براى آن حضرت ببرم و اين دينارها همان است و اين مهر توست بر اين كيسه ها كه امام آنها را حتّى بازهم نكرده است!! متوكّل كيسه آخر را گشود، در آن چهار صد دينار بود.
آنگاه دستورداد كه آن كيسه را پيش كيسه هاى ديگر ببرند و به من گفت: اين كيسه ها بادينارهايى كه در آنهاست بعلاوه اين شمشير را به امام هادى باز گردان.
من كيسه ها و شمشير را دو باره باز گرداندم.
از او خجالت مى كشيدم از اين رو به وى عرض كردم: سرورم! بر من گران بود بدون اجازه شماوارد خانه شوم امّا چه كنم كه مأمور بودم.
امام فرمود: (وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ(42)).
در واقع شيعيان براى امام اموالى مى بردند، امّا شيوه هاى مخفيانه رابخوبى به كار مى بستند.
آنان با بر خوردارى از عناصر نفوذى خود در كاخ عبّاسى، از مواقع خطر بخوبى آگاهى مى يافتند و مى توانستند بموقع خود رااز افتادن در خطرها به دور نگه دارند.
حديث زير گوشه اى از اين تدبيرها را براى ما آشكار مى سازد: منصورى از عموى پدرش روايت مى كند كه گفت: روزى نزد متوكّل رفتم.
او مشغول باده نوشى بود و مرا نيز به باده فرا خواند.
گفتم: سرورم!هرگز شراب ننوشيده ام.
گفت: تو با على الهادى باده شراب مى نوشى.
پاسخ دادم: كسى را كه نزد توست نمى شناسى؟ اين سخنان تو را زيان مى رساند و او را زيان نمى رساند.
اين سخن متوكّل را در باره آن حضرت براى امام عليه السلام نقل نكردم.
او گويد: روزى از روزها فتح بن خاقان به من گفت: اين مرد يعنى متوكّل، خبر دار شد كه مالى از قم به امام هادى عليه السلام مى رسد و مرا دستورداد كه مراقب اين موضوع باشم و وى را از رسيدن آن مال مطلع سازم.
بگو ببينم اين مال از چه طريقى مى آيد تا بدان طريق نروم.
من نزد امام هادى رفتم و پيش او كسى را ديدم كه امام احترامش مى كند.
آن حضرت تبسمى كرد و به من فرمود: خير باشد ابو موسى! چرا آن پيغام اوّل را نياوردى؟ )مقصود امام همان حرف متوكّل بود( گفتم: به خاطر ملاحظه تعظيم و اجلال شما.
آنگاه آن حضرت فرمود: مال همين امشب به دست من مى رسد و آنها نمى توانند بدان دست يابند تو هم امشب پيش من بمان.(43)

_____________________________________________________
30) بحارالانوار، ج 50، ص 123.
31) همان مأخذ، ص 176.
32) بحارالانوار، ج 50 س 301.
33) بحارالانوار، ج 50، ص 301.
34) بحارالانوار، ج 50، ص 133.
35) همان مأخذ، ص 130.
36) بحارالانوار، ج 50، ص 168.
37) بحارالانوار، ج 50، ص 194.
38) سوره توبه، آيه 25.
39) بحارالانوار، ج 50، ص 163 - 162.
40) سوره هود، آيه 65.
41) بحارالانوار، ج 50، ص 204.
42) بحارالانوار، ج 50، ص 200 - 199.
43) بحارالانوار، ج 50، ص 125 - 124.

کد خبر: 139321330172
1393/2/13

Share

بدون نظر

نام
پست الکترونیکی
وب سایت
متن