بازدید این صفحه: 4855 تاریخ انتشار: 1393/5/20 ساعت: 03:14:35
ناگفته هايي از امام خميني به روايت دكتر ديناني
دكتر ديناني گفت: بنده حدود ده سال در درس امام شركت داشتم. در تمامي اين مدت حتي يك روز را به خاطر ندارم كه ايشان 5 دقيقه تأخير داشته باشد. رأس ساعت در كلاس درس حضور پيدا ميكرد. درس ايشان در مسجد سلماسي تشكيل ميشد اغلب طلبهها نيز به موقع به كلاس ميآمدند.
موضوع: دیدگاه
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه) به نقل از فارس؛
دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني، در دينان اصفهان ديده به جهان گشود. پس از گذراندن علوم مقدماتي در زادگاه خود، به اصفهان رفت و به تحصيلات ديني پرداخت. سپس به منظور تكميل تحصيلات، به قم رفته و در سال 1335 هـ ش با پايان دوره سطح، به مدت ده سال در درس فقه و اصول امام خميني شركت جست. وي در كنار تحصيل در محضر امام، در محضر اساتيد ديگر نيز براي يادگيري دروس مختلف حضور مييافت كه از جمله آن درس فلسفه علامه طباطبايي است. ايشان علاوه بر تبحر در دروس حوزوي، تحصيلات دانشگاهي نيز دارد و از اساتيد دانشگاه در رشته فلسفه است. دكتر ديناني تاكنون چند جلد كتاب مانند ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام و قواعد كلي فلسفي در علوم عقلي و فلسفه اسلامي تأليف كرده است. **به خاطر دارم كه در آن روزگار (حوالي سال 1335 شمسي) رسم بر اين بود كه به هنگام فرا رسيدن تابستان و نيز ماه مبارك رمضان حوزهها تعطيل ميشد. حضرت امام روز آخر حضور در كلاس بيشتر به گفتن نصايح اخلاقي و مسائل پرجاذبه ميپرداخت. در يكي از سالها ، امام طبق رسم هميشگي شروع به موعظه كرد كه بسيار تأثيرگذار بود. ايشان مطلبي را نقل فرمود كه براي بنده بسيار پرچاذبه بود. احتمال ميدهم كه عنوان كردن اين مطلب مصادف بود با روزگاري كه بعضي از طلاب به طرف ادارات و به سوي زندگي كشيده شده و يا درس حوزه را رها ميكردند، امام ميفرمودند: طلاب وظيفه دارند درس بخوانند؛ اگر سختي هم هست بايد بمانند و براي كسب معارف ديني سختيها را تحمل كنند. سپس فرمودند: در سابق كه درس اخلاق و معقول ميدادم در بين شاگردان دو برادر از اهالي همدان بودند كه بسيار مستعد و هوشمند و از ذكاوت سطح بالايي برخودار بودند و مطالب عقلاني به خصوص حكمت متعاليه ملاصدرا را بسيار خوب ميفهميدند. پس از مدتي تحصيل در معقول يك روز يكي از اين دو برادر نزد من آمد و گفت: آقا در درس فقه و اصول معمول است، طلابي كه چندين سال درس فقه ميخوانند استاد به آنها اجازه اجتهاد ميدهد گرچه به سن اجتهاد نرسيده باشند؛ آيا در درس معقول و حكمت متعاليه چنين رسمي وجود ندارد؟ در پاسخ گفتم: نه، تا به حال در حوزهها مرسوم نبوده در علم حكمت و يا فلسفه به كسي اجازهاي بدهند. اما چون شما دوست داشته و اصرار داريد من براي شما يك چيزي مي نويسم. بعد شب نشستم با اينكه خالي الذهن بودم؛ بسياري مطالب موعظهآميز و نصايح اخلاقي و عرفاني در آن اجازهنامه نوشتم و يك اجازهاي دادم كه اينها در علم معقول خوب هستند و به مرتبه قابل توجهي رسيدهاند و آن را امضا كردهام و به آن دادم. بعد از يكي، دو ماه ديدم كه ديگر اين دو برادر در درس حاضر نميشوند. با پرس و جو متوجه شدم كه از قم هجرت كردهاند. مدتي گذشت تا يك روز عصر در خيابان آستانه به طرف حرم ميرفتم كه يك دفعه شخصي به طرف من آمد و دستم را بوسيد و احترام زيادي كرد. او كت و شلواري بر تن داشت و عبا و عمامه را برداشته بود. دقت كردم ديدم يكي از دو برادر است. حال و احوال كرديم. پرسيدم الان كجا هستي و چه ميكني؟ گفت: كه در ادارهاي هست و به تعبير امام در "شرالادارات" اشتغال دارد و گويا رئيس گمرك شده بود. بنده در آن موقع به حكم جواني و طلبگي بسيار كنجكاو بودم تا بفهمم كه اين و برادر چه كساني بودند و اكنون كجا هستند. سالها از اين قضيه گذشت و انقلاب پيروز شد و ديدم كه آقاي مهندس حجت كه معاون وزير بود، همداني است. احتمال دادم كه ايشان بايد فرزند يكي از آن دو برادر باشد. سپس در همان سال در دانشكده الهيات بر سر كلاس حكمت ملاصدرا شاگردي داشتم كه به هنگام حضور و غياب متوجه نام فاميل او كه حجت همداني بود شدم و اين مسئله توجهم را به خود جلب كرد كه حتماً اين خانم با آن آقايان نسبتي دارد. از او پرسيدم آيا شما با مهندس حجت فاميل هستيد؟ وي گفت: بله، من خواهر ايشان هستم. از حال پدرشان سؤال كردم، گفت: ايشان در قيد حيات هستند اما مريض الاحوال بوده و در خانه خوابيدهاند و كمتر بيرون ميآيند؛ اما عمويم به رحمت خدا رفتهاند. پرسيدم: آيا ميتوانم از نزديك ايشان را زيارت كنم؟ او گفت: عيبي ندارد، ولي چون پدر حال ندارد، من به شما خبر ميدهم. يكي، دو سال گذشت و هيچ خبري نشد تا اينكه امسال (1377) در ترم گذشته بنده در قم در تربيت مدرس درسي داشتم و خانم حجت دانشجوي دوره دكترا شده بود و باز با وي حال و احوال كردم، از حال پدر جويا شدم. وي گفت: آن موقع نشد اما اكنون با پدر صحبت ميكنم تا بتوانيد با ايشان ملاقات كنيد. سپس به تهران رفت و پس از يك هفته تلفني تماس گرفت و گفت كه پدر آمادگي ملاقات دارد. بسيار خوشحال شدم و حدود يك ماه پيش بود كه خدمت ايشان رفتم. آقاي حجت همداني اكنون پيرمردي است كه در بستر افتاده. وقتي نزد ايشان بودم قضيهاي را كه امام در حدود 35 سال پيش تعريف كرده بود برايشان نقل كردم و پرسيدم كه اين مطلب صحت دارد؟ پاسخ داد: بله و سپس ماجرا را از زبان ايشان شنيدم. برادرم آقا جواد اكنون فوت كرده. در نزد امام اسفار خوانديم و ايشان به ما خيلي توجه داشتند و خلاصه اين قضايا پيش آمد. از ايشان پرسيدم: چطور شد با اينكه شما مورد توجه حضرت امام بوديد، از قم هجرت كرديد؟ ايشان گفت: ما مشكلات اقتصادي داشتيم و با سختي زندگي ميكرديم. به تهران آمديم و به كار اداري مشغول شديم و من همچنان به كارهاي علمي خودم تا حال ادامه دادهام و اهل مطالعه هستم و با كتاب مأنوسم و مطالعه علوم اسلامي ر فراموش نكردهام. پرسيدم: آيا اجازهنامهاي را كه حضرت امام به شما دادند داريد يا خير؟ فرمودند: بله، آن اجازه نامه با دستخط مبارك ايشان پيش من است. از ايشان خواهش كردم اگر ممكن است يك كپي از آن به من بدهيد، بنده خيلي خوشحال ميشوم. ايشان لطف فرموده و گفت: چشم. اتفاقاً فرزندشان آقاي مهندس حجت نيز حضور داشت. گفت كه من اين كار ميكنم و هفته ديگر كپي آن دستخط را توسط خانم حجت به من رساندند. اين دست خط سه صفحه است كه امام آن را به عربي مرقوم فرمودهاند و در ذيل آن نوشتهاند: "حررهالعبد العاصي المذنب السيد روحالله بن السيد مصطفي الخميني، غفرالله تعالي لهما و جزاهما و اخوان المؤمنين جزاءً حسناً في صبيحة يوم السبت لثلاث بقين من ربيع المولود سنتة اربع و الخمسين و ثلثمأة بعد الالف من الهجرة القدسية النبوية - صلي الله عليه و آله." اين دست خط حدود 60 سال پيش يعني در سال 1354 هجري قمري [1314 ش] كه اكنون سال 1419 ميباشد تحرير شده و به عنوان اجازه در علوم عقلي و عرفاني كه تقريباً در آن دوره مرسوم نبوده به آن دو بزرگوار داده شده و امام با اينكه فرموده خاليالذهن بودم، اما مواعظ فراواني نوشتهاند. مطالبي در اين اجازهنامه موجود است كه تفسير آن، خود كتابي در حدود 400- 500 صفحه احتياج دارد. مقدمهاي بسيار عارفانه و حكيمانه دارد كه هر جملهاش قابل شرح و تفسير است. امام اجازهنامه را چنين آغاز فرمودند: "بسم الله الرحمن الرحيم سبحانك اللهم و بحمدك يا من لايرتقي الي ذروة كمال أحديته آمال العارفين، و يقصر دون بلوغ قدس كبريائه افكار الخائضين. جلت عظمتك من أن تكنون شريعهً للواردين، و تقدست اسمائك من أن تصير طعمة لأوهام المتفكرين. لك الأحدية الذاتية فيالحضرة الجمعية و الغيبية، والواحدية افردية فيالتجليات الأسمائية و الأعيانية، فأنت المعبود في عين العابدية. و المحمود في حال الحامدية." امام در اوج مطالب عرفاني اين مسائل را مرقوم نمودهاند: "فأنت المعبود في عين العابدية" يعني پروردگارا تو در عيني كه معبودي، عابد هم خود هستي. "والمحمود في حال الحامدية" در عين اينكه محمود هستي حامد نيز هستي "و نَحمدك اللهم بألسنتك الذاتية في عين الجمع و الوجود علي آلائك المتجلية في مرائي الغيب و الشهود، يا ظاهراً في بطونه و باطناً في ظهوره. و نستعينك و نعوذ بك من شرّ الوسواس الخنّاس، القاطع طريق الانسانية، السالك باوليائة في مهوي جهنام الطبية الظلمانية." كلمه "جهنام" را كه ايشان به كار برده و اصطلاح عرفا و اهل حكمت به معناي جهنم و جهنام يعني چاه عميق چاه، چاه بيسروته و بيانتها. اهدنا الصراط المستقيم الذي هو البرزخية الكبري و مقام أحدية جمع الأسماء الحسني. اين عبارتها هر كدام بسيار پرمعني است. اما نكتهاي كه ميخواهم عرض كنم اينكه امام فرمود: بنده خاليالذهن بودم اما مطالبي را نوشتهاند كه بسيار عارفانه است و حالت مناجات و دعا دارد؛ در عين حال كه عرفاني است. مطالبي در ضديت با غرب هم ديده ميشود آنجا كه ميفرمايند: "ونستعينك و نعوذبك من شرالوسواس الخنّاس" از شر خناس، يعني شيطان بزرگ. "القاطع الطريق الانسانيه" شيطاني كه راهزن طريق انسانيت است. "السالك بأوليائه في مهوي جهنام الطبيعة الظلمانية" شيطاني كه انسان را در قعر جهنم(جهنام طبيعت) مي برد؛ يعني قعر اين دنيا جهنم است. جهنم تاريك و ظلماني؛ يعني دنيوي بودن محض يك نوع جهنم است. در اينجا وقتي به شيطان اشاره ميكند در حقيقت يك نوع براعت استهلال است. جمله اي را امام در آخر نامه به آن اشاره فرموده كه بسيار هم عجيب است، با اينكه ايشان 60 سال پيش اين مطلب را نوشته؛ اما ميتوان انديشههاي امام را تعقيب كرد و اين يكي از بهترين سندهاست. در پاياننامه نصحيت ميفرمايند: "ولقد اوصيه بما وصانا" من وصيت ميكنم به اين آقاياني كه اجازهنامه به آنها ميدهم. "بما وصانا اساطين و الحكمه و المشايخ العظام من ارباب المعرفة" من نصحيت ميكنم به آنچه كه مشايخ من به من نصحيت كردند كه اينها مفتون معارف زمان واقع نشود و حقايق را به غير اهلش يعني كساني كه اهليت معارف ندارند، تعليم نكنند، چرا كه مشايخ ما اينطور ما را نصحيت فرمودهاند: كه معارف الهي را به غير اهلش تعليم نكنيد. "فانّ هؤلاء السفها" آنهايي كه اهليت اين معارف را ندارند "قرائحهم مظلمة" داراي قريحه تاريك هستند "و عقولهم مكدرة" داراي انديشه تاريك هستند "ولا يزيدهم العلم و الحكمة الاّ جهالة و ضلالةً و لا المعارف الحقة الا خسراناً و حيرة" نفوسي كه مكدر است و پاك نيست، معارف الهي در آن بيشتر خسران ايجاد ميكند؛ يعني نه اينكه هدايت نميكند بلكه خسران هم ايجاد ميكند؛ "ثم اياك". حضرت امام با تأكيد ميفرمايند: بر تو باد، بر حذر باش "ايها الاخ الروحاني" اي برادر روحاني "والصديق العقلاني" دوست عقلاني من "و هذه الاشباح المكنوسة المدعون للمتمدن و التحدد" اي دوست عقلاني من و اي برادر روحاني، بر حذر باش از كساني كه ادعاي تجدد ميكنند؛ و اين اشاره به فرهنگ منحط غربي دارد. امام 60 سال پيش چنين انديشهاي داشتند يعني بر حذر ميداشتند از "المدعون" كساني كه ادعاي تجدد ميكنند "و هم الحمر المستنفرة" مثل الاغهايي پراكنده به اين طرف و آن طرف هستند. "السباع المفترسة" مثل وحشيان درنده "والشياطين في صورة الانسان" شياطيني به شكل انسان هستند. "و هم اضل من الحيوان و ارذل من الشيطان" از حيوان پستترند و از شيطان گمراهتر. "و بينهم و لعمر الحقيقة و التمدن بون بعيد" بين حقيقت و غربزدگان فاصله بسياري است. "ان استشرقوا استغرب التمدن" اگر اينها جلو بيايند آن تمدن واقعي دور ميشود "و ان استغربوا استشرق" و اگر اينها كنار بروند تمدن واقعي ظاهر ميشود. به هر حال من خلاصهاي از جملات امام را نقل كردم كه انشاءالله به يادگار ميماند و باز هم عرض كنم با اينكه اين مطلب در سه صفحه است اما نياز به شرح و تفسير دارد. **در يكي از مناسبتها امام با اشاره به طلاب فرمودند: شما ميدانيد كه در كتب فقهي شخص مكلف يا بايد مجتهد باشد يا مقلد يا محتاط و اين فتواي همه فقهاست. اگر مجتهد باشد كه مجتهد است و اگر مجتهد نيست يا بايد تقليد كند و يا راه احتياط پيش گيرد. در هر سه مورد فتوا دادند، كه در كتب فقها هم هست. امام در يكي از اين درسها اشاره به مطلب جديدي فرمود كه در هيچجا نوشته نشده و كمتر كسي گفته و يا هيچكس اين مطلب را نگفته. ايشان فرمود: اين عموم مردمند كه يا بايد تقليد كنند و يا محتاط. اگر مجتهد هستند باشند. اما طلابي كه مراحلي از تحصيل را پشت سرگذاشتهاند و در مراحل فقه و اصول وارد شدهاند ديگر حق ندارند كه تقليد كنند. امام ميفرمايد: "حق ندارند". يعني اينكه شخص برود بخوابد و بگويد تقليد ميكنم. حجت براي ما تمام شده. كسي كه وارد اجتهاد شده هرچند كه هنوز به درجه اجتهاد نرسيده، ولي حق ندارد قناعت كند و بگويد تقليد ميكنم. اين شخص بايد از شب تا صبح مطالعه كند و بكوشد تا حكم خدا را خودش استنباط كند. اگر دنبال مسائل رفت و نتوانست اجتهاد كند آن وقت است كه ميتواند تقليد كند؛ ولي از ابتدا و بدون كوشش نميتواند، چرا كه اين، راه تلاش را بر طلاب ميبندد. پس بايد تا آخرين مرحله مطالعه، بررسي، تفحص و غور كنند. اگر چنين كردند و نتوانستند آن وقت تقليد كنند. اما نميتوانند از ابتدا از يك رساله عمليه تقليد كنند. در حقيقت اين مطلبي را كه امام به آن اشاره دارد هم يك مطلب فقهي است و هم تربيتي. يعني شيوهاي است در راه رشد تفكر طلاب. اين فرمايش امام براي من بسيار آموزنده بود و كوشيدم كه اين مطلب را سرمشق خود سازم. اما نميدانم تا چه اندازه موفق بودهام و ديگران بايد قضاوت كنند. **بنده حدود ده سال در درس امام شركت داشتم. در تمامي اين مدت حتي يك روز را به خاطر ندارم كه ايشان 5 دقيقه تأخير داشته باشد. رأس ساعت در كلاس درس حضور پيدا ميكرد. درس ايشان در مسجد سلماسي تشكيل ميشد اغلب طلبهها نيز به موقع به كلاس ميآمدند و بعضيها به تدريج ملحق ميشدند. همه افراد در مسجد مينشستند. صندلي در كار نبود. همه دو زانو و پشت سر هم مينشستند. تقريباً تمام فضاي مسجد پر ميشد. گاهي آنقدر شلوغ ميشد كه طلاب در پلهها مينشستند. ايشان به موقع درس را آغاز و به موقع نيز ختم ميكرد. به طلاب اجازه ميدادند تا سؤالات و اشكالات خويش را بپرسند؛ اما اگر كسي ميخواست با طرح سؤالات بيجا و بيمورد وقت ديگران را تضييع كند با يك نهيب ساكتش ميكردند و به اشكال او پاسخ مناسبي نميدادند تا ديگر سخن نگويد؛ اما به طلاب فاضلي كه اشكالات واقعي مطرح ميكردند به خوبي پاسخ ميدادند. **خاطرهاي كه حضرت امام ا ز استاد شيخ خود مرحوم آيتالله حائري نقل ميكرد كه در آن معناي عميقي نهفته است. ايشان نقل فرمود: يك روز حاج شيخ درسي را گفتند و از ما خواستند كه آن را بنويسيم و فردا بياوريم. يكي از آقايان كه خوشتقرير بود، تمامي مطالبي را كه استاد بيان كرده بود نوشته بود، بدون اينكه اشكالي و حاشيهاي بر آن نوشته باشد. استاد خطاب به آن شخص فرمودند: خيلي خوب حرفهاي ما را نوشتهاي اما يك "ان قلتي"، حاشيهاي بر آن ننوشتهاي. آن مرد گفت: خوب نتوانستم اشكال پيدا كنم. استاد فرمودند: تا آنجايي كه ميشد بايد يك ان قلتي بزني. اگر اشكال هم نبود تا جايي كه بيادبي نبود حداقل يك فحش ميدادي. (به شوخي و مزاح فرمودند). بيان اين مطلب از سوي استاد بسيار آموزنده بود يعني اينكه انسان بايد حالت تقليد را از دست بدهد و نبايد تنها حرفهاي ديگران را بشنود. ايشان همواره روي اين مسئله كه طلاب بايد اهل تحقيق باشند تأكيد ميفرمود. **مرحوم حاجآقا مصطفي در درس آقا سيد محمد داماد حاضر ميشد و آنجا اشكال ميكرد و جزو مستشكلين درس ايشان بود. ايشان به درس امام هم ميآمد ولي اشكال نميكرد و ساكت مينشست. يكي از روزها بعضي طلاب كه حالا شايد برخي زنده و برخي نباشند به شوخي به حاجآقا مصطفي گفتند: شما در درس پدرت ساكت مينشيني و هيچ نميگويي؛ نكند از پدرت ميترسي؟! ايشان لبخندي زد و گفت: نه من نميترسم، بلكه ادب ميكنم و اشكال نميكنم. اما طلاب باز به شوخي ادامه دادند كه تو ميترسي و اگر اينطور نيست پس شرط ببنديم. يادم هست كه همان روز حاجآقا مصطفي با اينكه در صفوف آخر نشسته بود، يك مرتبه طرح مسئله كردند كه بار اول امام اعتنايي نكرد. حالا نميدانم نشنيدند يا خود را به نشنيدن زدند. بار دوم باز هم امام اعتنايي نكرد و حاجآقا مصطفي براي بار سوم با حدت بيشتري اشكال كرد. من به چهره امام نگاه ميكردم. ايشان از صدا متوجه حاجآقا مصطفي شد، تبسمي كرد و بعد جواب آقا مصطفي را داد. البته امام هم با يك شدت و حدتي پاسخ گفت و به اين ترتيب بود كه آقا مصطفي جزو مستشكلين درس امام شد و طرح مسئله ميكرد. **هنگامي كه ما به قم آمديم امام دروس معقول و عرفان را به طور كل كنار گذاشته بود. فقط فقه و اصول درس ميداد، در حالي كه ايشان هم اهل معقول و هم اهل عرفان بود و ما نيز بسيار ميل داشتيم كه كملهاي در اين باره از ايشان بشنويم، اما كلامي نشنيديم. در اعياد مذهبي مانند عيد فطر، قربان و غدير و غيره شاگردان به ديدن اساتيد خود ميرفتند و چون ما شاگرد حضرت امام بوديم به ديدار ايشان ميرفتيم. در يكي از اعياد همين كار را كرديم و مرسوم بود هنگامي كه طلاب دور هم جمع ميشدند، طرح مسئلهاي ميكردند، حال يا فقهي و يا فلسفي. بعضي از دوستان زرنگي كرده و در محضر امام مسائل فلسفي مطرح ميكردند كه جنبه اعتقادي داشته باشد و امام احساس وظيفه شرعي كنند و پاسخ گويند و هنگامي كه امام لب به سخن ميگشود گويي دنيا را به ما دادهاند؛ اما اين بار تا امام متوجه شدند كه مسئله فلسفي است نگاهي كرده و از پاسخگويي امتناع فرمودند و تا زماني كه بنده در قم بودم نتوانستم كلامي فلسفي از زبان ايشان بشنوم. به هر ترتيب چون امام ميخواستند فقه و اصول را تدريس كنند و اگر مسائل فلسفي را مطرح ميفرمودند مورد تكفير قرار ميگرفت و معاندين مجال مييافتند تا مشكلات بيشتري ايجاد كنند، تدريس عرفان و فلسفه را كنار گذاشت و نه تنها تدريس نميكرد بلكه پاسخ سؤالات طلاب در اين موارد را هم نميداد. بعدها يعني زماني كه انقلاب به پيروزي رسيد و بسياري از مسائل عرفاني را از طريق تلويزيون از امام شنيديم، برايم بسيار جالب بود و اين از آرزوهاي من در قم بود كه عملي نشد. **زماني كه در قم بودم امام كتابي داشت كه تنها وصف آن را از حاجآقا مصطفي شنيده بودم و ميدانستم كه كتاب سطح بالايي است و دست نوشته خود امام است. ديدن اين كتاب جزو آروزهايم بود، اما امكانش نبود؛ چرا كه خود حاجآقا مصطفي هم آن را نداشت. آن زمان هر وقت به تهران ميآمدم دوستي به نام رضا كشفي داشتم كه به منزل ايشان وارد ميشدم ولي اهل عرفان بود. يك بار برايم تعريف كرد: آقايي در تهران هست كه تاجر است و هيچگاه از خانه بيرون نميرود و تجارتش را با تلفن انجام ميدهد. وي اهل سير و سلوك است و داراي حالات خاص ميباشد و از كتاب سرالصلوة امام يك كپي در اختيار دارد. به ايشان گفتم: آيا ميشود كتاب را ديد؟ گفت: بله، چون ما با هم دوست هستيم مانعي ندارد. بنده به اتفاق آقا رضا كشفي به منزل آن تاجر رفتيم. زنگ زده و داخل شديم. پيرمرد محترمي بود كه براي آقاي كشفي احترام بسياري قائل بود و با اينكه من را نميشناخت بسيار گرم پذيرايي كرد. آقاي كشفي گفت: اگر لطف بفرماييد آن رساله را ما ببنيم. گفت: بله، چشم، برايتان ميآورم، اما آن را نميدهم تا بيرون ببريد بلكه همين جا مطالعه بفرماييد. هر چند ساعت طول بكشد اشكالي ندارد؛ اما امانت نميتوانم بدهم. حدود يك ساعتي نشستيم و چون به هر حال مزاحم ميشديم، نتوانستم خوب بخوانم بلكه تورقي كردم و سرفصلهاي كتاب را يادداشت نمودم و بسيار استفاده بردم. همان مطلبي را كه فكر ميكردم در آن باشد يافتم و بسيار لذت بردم. **ابن عربي اگر نگوييم در عرفان چهره بينظيري است لااقل ميتوان گفت كمنظير است. آثاري چند در عرفان نظري از وي به جا مانده كه خود اقيانوسي است و براي افرادي چون امام كه خود عارفند و از طرفي يه عرفان نظري هم توجه دارند بسيار جذبكننده است. امام مجذوب ابنعربي بود و براي وي بسيار احترام قائل بود و در بيانات و آثار به جاي مانده از ايشان كاملاً مشهود است. گرچه عرفايي كه اهل عرفان عملي هستند، شايد خيلي علاقهمند به ابن عربي نباشند اما براي امام چنين بود. **خاطرهاي بسيار شنيدني - كه از فرد موثقي شنيدهام - برايتان نقل ميكنم. در سابق، امام عرفان درس ميداد و با فصوص و فتوحات بسيار مأنوس بود. مطلبي را كه نقل ميكنم عوام نميدانستند بلكه يك عده از خواص آن را ميدانستند و آن اينكه: محييالدين در يك جايي به رافضيها اهانت كرده و رافضي هم معمولاً به شيعه اطلاق ميشود. او نوشته كه عارفي كه از رجيسون در عالم كشف و شهود خود، يك رافضي را به شكل خوك ديده. امام كه گويا اين مطلب را مطالعه يا تدريس كرده بود هنگامي كه به اين جمله ميرسد حاشيهاي بر كتاب مينويسد به اين مضمون "هذا العارف لصفاي ذهنياته وجودة باطنه رأي نفسه في عالم المكاشفة" يعني اين عارف به خاطر صفاي باطن و پاكي نفسش، صورت نفسانيات خود را در حالت مكاشفه به صورت خوك ديده. اين عمل امام بسيار ظريف است و نيز مطلب بسيار مهمي است؛ چرا كه ممكن است فرد آنقدر دچار گرفتاري شود كه حالت نفس خويش را در مكاشفه ببيند و بدين جهت در اين راه خطرهايي است كه بدون استاد نميتوان جلو رفت و بيان اين مطلب بسيار فني و دقيق است و يك ظرافتي در آن هست كه دفاع از شيعه شده است.
کد خبر: 1393520301381
1393/5/20
|